سکوت…به احترام پینه های دست هایش..سکوت/روستائیان را آب خوردن محروم نکنید/فروش یک سال محصول کشاورزی حق انشعاب کنتورآب در روستا نمی شود
سکوت…به احترام پینه های دست هایش..سکوت/روستائیان را آب خوردن محروم نکنید/فروش یک سال محصول کشاورزی حق انشعاب کنتورآب در روستا نمی شود

به گزارش پایگاه خبری فریاد جنوب طی ارسال یادداشتی توسط یکی از مخاطبین گرانسنگ پایگاه خبری فریاد جنوب که از اساتید خوشنام وفعالان سیاسی واجتماعی  استان نیز بوده گلایه ای نسبت به شرکت آب وفاضلاب روستایی یاسوج داشته است  که عینا منتشر می گردد ،لذا این پایگاه خبری تمام یا قسمتی ازان را رد یا […]

به گزارش پایگاه خبری فریاد جنوب طی ارسال یادداشتی توسط یکی از مخاطبین گرانسنگ پایگاه خبری فریاد جنوب که از اساتید خوشنام وفعالان سیاسی واجتماعی  استان نیز بوده گلایه ای نسبت به شرکت آب وفاضلاب روستایی یاسوج داشته است  که عینا منتشر می گردد ،لذا این پایگاه خبری تمام یا قسمتی ازان را رد یا تایید نمی کند ومخاطبین می توانند با ارسال یادداشت آن را نقد یا تایید کنند

پایگاه تحلیلی خبری فریادجنوبfaryadejonoob.ir

هفته گذشته برای درخواست کنتور آب به اداره آب و فاضلاب روستایی مراجعه کردم. باید از امور مشترکین اقدام می کردم…بعد از سوال از یکی دو نفر، بالاخره به اتاق مورد نظر هدایت شدم…در ابتدای وردم چهره گرفته و بغض آلود بانویی توجهم را جلب کرد…ابتدا مدارک مورد نیاز را به مسئول مربوطه دادم و در خواست کنتور آب کردم..مرد مسئول حتی قبل از اینکه مدارک را بررسی کند گفت هزینه اش زیاده، پرسیدم چقد مثلا؟ گفت تقریبا دو میلیون و پانصد!
نگاهم به چهره تکیده بانوی روستایی افتاد…دیگه نیازی به سوال پرسیدن نبود بغض نشسته تو گلوش بخاطر حسرت کنتور آب بود..
به اتاق مدیر آب و فاضلاب رفتم و قضیه هزینه نجومی حق انشعاب را جویا شدم..ایشان هم گفتند که از بالا به ما بخشنامه دادند و من کاری از دستم بر نمی آید…چند دقیقه ای تو حیاط نشستم و فکر کردم (به اینکه این مبلغ حتی برای من که به اصطلاح کارمندم و حقوق بگیر، پس انداز حداقل سه ماهه نیاز دارد)…برای مرهم بانوی روستایی چه کار میتوانستم بکنم و یا چه حرفی بزنم که بتوانم ذره ای از بغض گلویش را بردارم.
در همین فکر و خیالات بودم که دستی شانه را لمس کرد..برگشتم همان بانو بود..مشخص بود کلافه اس و دنبال راه حل و شایدم درد دل..درد دلی که کمی از بغضای گلوشو بشکنه و راه تنفسشو باز کنه…نزاکت نام داشت و مثل اسمش موقر و متین..از شرایط زندگیشان گفت…اینکه شوهرش علاوه بر او و دوتا فرزند باید مادر و خواهران خودش را نیز تکفل کند چرا که پدرش را از دست داده است..کار گر است و در عسلویه کار می کند (همانجایی که کفش مردان سخت کوش سرزمینم از عرق تنشان پر می شود در مقابل حقوق ناچیزی که هر چند ماه یکبار به آنها می دهند)..
گفت که با چند سال سختی و ریاضت کشی و خاک کردن آرزوهای فرزندانم از لباس نو و آرزوهای کودکانشان، بالاخره سرپناهی ساختیم..تمام سال را منتظر بودم محصول کشاورزی(گندم) بار بدهد و من با فروششان کنتور آب و برق خانه را تامین کنم اما حالا محصول من حتی هزینه حق انشعاب آب را هم کفاف نیست. پینه دستهایش نشان از ساعت ها کار کشاورزی داشت…دنیای ظریف زنانگی هایش پشت زحمات سخت و طاقت فرسا مدفون شده بود…گفت و بارید و من نظاره گر آرزو های بر باد رفته اش…بارید و رفت و فراموش شد..مثل آرزوهایش…. وچه زیبا گفت صاحب دلی:
زنان کُشته شده از اندوه
فراوان تر از مردان کُشته شده در جنگند..!
فریاد بزن…برای پینه های دستانش فریاد بزن فریاد جنوب، شاید به گوش شمال نشینان برسد…شاید حق آب خوردن را به او بدهند….

به قلم ؛رها