دلنوشته ای درسوگ دکترشهرام جابرزاده/آنقدرمی دانست که خداهم دلش می خواست بِشنَوَد.
دلنوشته ای درسوگ دکترشهرام جابرزاده/آنقدرمی دانست که خداهم دلش می خواست بِشنَوَد.

آنقدرمی دانست که خداهم دلش خواست بِشنَوَد/هروقت میخواهیداوراببینیدراه دوری نروید. درست روی زیرگذرشهرستان گچساران بایستید،چشمانتان راببندیدوباتمام وجودگوش شَوید،شهرام داردآخرین تکه های انسانیت پایمال شده زیرپوست اجتماعِ بیمارمان رادرسینه اش انباشته می کُنداینجاهمه مهربانی هایش رانظاره کردند،برای خداتِکه ای از دردهارامی بَرَدلطفاتمام قدگوش شَوید،دکترشهرام جابرزاده نمادانسانیت شهرمان است.تندیسی که قداستش بوی نابِ مردُم رامی دهد/ پایگاه […]

آنقدرمی دانست که خداهم دلش خواست بِشنَوَد/هروقت میخواهیداوراببینیدراه دوری نروید. درست روی زیرگذرشهرستان گچساران بایستید،چشمانتان راببندیدوباتمام وجودگوش شَوید،شهرام داردآخرین تکه های انسانیت پایمال شده زیرپوست اجتماعِ بیمارمان رادرسینه اش انباشته می کُنداینجاهمه مهربانی هایش رانظاره کردند،برای خداتِکه ای از دردهارامی بَرَدلطفاتمام قدگوش شَوید،دکترشهرام جابرزاده نمادانسانیت شهرمان است.تندیسی که قداستش بوی نابِ مردُم رامی دهد/

پایگاه تحلیلی خبری فریادجنوبfaryadejonoob.ir

آن روز راخوب یادم هست.نشسته بودیم وازفعالیتهای اجتماعی صحبت می کردیم.عکس گرفتم.محل فعالیتش،اورژانس اجتماعی هلال احمر،بی شک برای من که خبرنگاروفعال اجتماعی بودم پُربودازحکایاتی که برادرشهرام می دانست.تصویرفعالیتهایش رابابانوی پزشک دلسوزشهرمان دکترعبدالخانی وسرایل گشتاسبی همکارش درجمعیت هلال احمرشهرستان گچساران همیشه می دیدم.بیشترین خدمات رادرنقاط دوراُفتاده،روستاهاوعشایرباعشق وافِری انجام میداد.امروز روز خداحافظی بامردی است که زیادمی دانست.دردهاراورق زده بودوسرتیترتازه ترین دردفجیع شهرش رادراینستاگرامش اِستوری کرده بودمرگ فجیع دختری که سقوطش اززیرگذر،دل دکترجابرزاده راسوزانده بود.دلش صندوقچه ی هزاران دردپنهان بود.می گفت شهروندان درساعات مختلف تماسهای زیادی بااورژانس اجتماعی دارند؛ازمتکدی هامی گویند،کودکان کار،دختران وپسران کم سالی که والدینی بی بضاعت دارند،سالخوردگانی که ازرفتاربدخانواده تماس می گیرندوهمه راموبه مومیگفت.پُرازدردمردم بوداما،خوشرو.لباس سپیدوسرخ هلال احمرترکیب خوبی برای دردولبخندش بودترکیبی که باآن خوگرفته بود.بیشترازهرمسئولی مسئولیت رااجرامیکرد.افسوس.اوزیادمی دانست ازآنچه مسئولین خوابزده خبرنداشتند.ازآن حرفها،بروی،ببینی،فریادش کنی.او زنده است جاری است مثل رودهای خروشان گچساران وباشت،نسیم وبادرابه سُخره می گیردمثل برگهای بلوط ازشلالدان تاپیچاب.چقدرخدابیتابِ درکِ مهربانی اش بودوچه اربعینی می شودوقتی برادرش درسوگ برادر،درعزای سالارشهیدان یکدل می شود.ازنجف تاگچساران ازگچساران تاخدا،وعده ی آخرین دیداروفرصت بدرقه ی مردی است که برادرتمام شهروندان یک گچساران تاباشت بود.این عزا عزای فراغ برادرنیست درسوگ یک انسان بزرگ،خداهم بیتابِ یک دیداراست.روحش شاد

به قلم نرگس احمدپور