آن مرد که در باران آمد/به قلم بانو ملک تاج گرجی نیا
آن مرد که در باران آمد/به قلم بانو ملک تاج گرجی نیا

فریاد جنوب؛متن زیر از یادداشت های ارسالی به فریاد جنوب هست و این پایگاه خبری تمام یا قسمتی از آن را تایید و یا رد نمی کند.مخاطبین می توانند با ارسال یادداشت آن را نقد کنند. آن مرد که در باران آمد سال‌ها پیش در دنیای کودکی فارغ از همه نبودن ها در دنیای دغدغه […]

فریاد جنوب؛متن زیر از یادداشت های ارسالی به فریاد جنوب هست و این پایگاه خبری تمام یا قسمتی از آن را تایید و یا رد نمی کند.مخاطبین می توانند با ارسال یادداشت آن را نقد کنند.

آن مرد که در باران آمد
سال‌ها پیش در دنیای کودکی فارغ از همه نبودن ها در دنیای دغدغه هایم که تماما پر بود از مشق های نانوشته و لیلی های زهوار در رفته کهنه پوشی که خواهر جوان مرگم برایم در دفتر کودکیم می‌نوشت و به دنیا می آورد هرگز به چیزی نمی اندیشیدم بجز دوست داشتن گندم و باران
باران در تپه ماهورهایی که از تشنگی سر به خلنگ زارها وکمر به شلاق آفتاب سپرده بودند تا بپردازند تاوان کوچ مردهای باران دیده را به تاول دلهایشان
کوچه ها شبیه ماری تشنه ومزرعه ها شبیه زنی فرتوت وخسته دستهای بی‌رمق مردهای ایل ناتوان از سخاوت خاک ترک خورده بود در انجماد خاکی که آبستن نمیشد به همخوابگی اش با ترنم آبی که دختر گیاه را به آغوش کشد
در لطافت بوسه های آتشین رویش دشت
باشت گرسنه وتشنه بر پیکر مرده زمین مویه میکشید و بیابان‌های ابدالون تشنه تر از باشت به مراسم خاک سپاری نبات و غلات سروگ میخواند در آرامگاه خارهای زرد
خاک .خاک ترک خورده و خشک وبرشته سر به سنگ داغ نهاده مرده بود و مارهای زرد پادشاه بودند در خلنگ رازهای باشت و گچساران
کشاورزان در رویای روبیدن هر سال خسته تر از سال پیش نا امید از سخاوت آسمان لقای کشت و کار شان را به عطایش بخشیدند و راهی فهلگی در اطراف واکناف شدند که آبی نبود تا بانوی تشنه خاک را سیراب کنند
تا تو آمدی تو یعنی آن مرد آمد
آن مردی که در آتش آمد و در باران رفت
تو بشارت باران بودی با سخاوت خاک عجین بودی
آمدنت بشارت روییدن بود با قدی شبیه سرو و لبخندی شبیه آب به استعانت خاک آمدی دستهایت پر بود از نقره آب به بانوی خسته خاک باشت و گچساران گوهری از جنس آب بخشیدی زمین را آبستن گل و زمان راسرشار از سبزه و گندم
طرح های تلاشت دشت های تشنه امام زاده ه جعفر را شبیه نامت به گوهر آب پیوند زدی گانهای گوهر را در گلوگاه خاک ایلت پراکندگی
باوی به احترامت از خاک برخاست
گندم از گاهنمای گرما گل کرد و دشمنان علف با اژدهای خلنگ زارها دست به یکی کردند تا تاج سبز ه و آب را از بلندای نامت به زیر کشند
ترسیدند که مبادا بانوی بارور خاک گچساران و باشت برای تو تاریخ را گواه رشادت و مدیریت و شجاعت شما کنند برایت بهتان ها نوشتند و راهت را به خار زار ها رکب زدند اما تو آب بودی و زلال آب هرگز از شستن و طهارت و رویش بر نمی گردد که ذات آب در این است و هرگز از یادم نمی‌رود که چه
قدر برای بکار بستن مهندسین جوان این شهرستان برایت زدند و. چه سختی را به جان خریدی و حاضر شدی برای آوردن نان در سفره چهار صد مهندس جوان نام خودت ونان خودت را قربانی کنی …نامت همیشه با آب و علف عجین باد جعفر گوهرگانی که الحق گوهری در خاطره تاریخ بودی زمین بارور به باران وآب وسبزه و گیاه مدیون نام توهست در دشت های باشت و تن تفدیده خاک گچساران اگر چه دلگیر ورنجیده از بانوی قلم به غربت تهران کوچید ی اما در خاطر این خاک مانده است تلاش هایت و مدیریت و رشادتت و جسارتت برای گرفتن سهمیه چهار صد استخدامی و آبادی زمین ها و ایجاد طرح های عظیم کشاورزی در آبرسانی به مزارع و زمینهای دشت های خیر آباد و ابدالون و خربل و ماهور باشت و چاه تلخ و باشت و امامزاده جعفر و ووووو از غربت این نسل چه گویم گله ای نیست گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست جز اینکه بگویم هر جا که هستی مرد ترین مرد و خدا پناهت باد که هیچ کس شبیه تو به این خاک زندگی نبخشید

ملک تاج گرجی نیا_فروردین 99