بهبهان شهربی دفاع به قلم سید کامران طباطبایی  سردبیر ماهنامه نرگس زار بهبهان
بهبهان شهربی دفاع به قلم سید کامران طباطبایی  سردبیر ماهنامه نرگس زار بهبهان

بهبهان شهر بی دفاع به قلم سید کامران طباطبایی ،عضو شورای سردبیری  ماهنامه نرگس زار بهبهان پایگاه خبری تحلیلی فریاد جنوب ؛امروز که در آستانه‌ی پاییز97 هستیم تنها تماشای رخسار زرد شهر ما و مقایسه اش با سایر شهرها کافی است تا متوجه شویم که به رغم مشکلات و کمبودهای عمومی کشور، اکثر شهرها و […]

بهبهان شهر بی دفاع به قلم سید کامران طباطبایی ،عضو شورای سردبیری  ماهنامه نرگس زار بهبهان
پایگاه خبری تحلیلی فریاد جنوب ؛امروز که در آستانه‌ی پاییز97 هستیم تنها تماشای رخسار زرد شهر ما و مقایسه اش با سایر شهرها کافی است تا متوجه شویم که به رغم مشکلات و کمبودهای عمومی کشور، اکثر شهرها و روستاهای ایران تا حدی پیشرفت هایی داشته و صاحب پاره ای از خدمات شهری مثلا فضای سبز مناسب، خیابان کشی و مهم تر از همه، جاده ها و راه های برون شهری مطلوب هستند. اما ما کجاییم؟ به راستی اگر سهم خیرین – خصوصا زنده یاد حاج آقا محمد جعفر بهبهانیان – در ساخت مدرسه و دانشگاه و فرهنگسرا و پارک و زایشگاه و… و سرمایه گزاری های ارزشمند بخش خصوصی در احداث مراکز ارائه‌ی خدمات پزشکی… را از مجموع امکانات وخدمات شهری کم کنیم، چه برایمان خواهد ماند؟!
البته شهر ما جای خوبی است برای وعده دادن و عمل نکردن. زیرا بالاترین حد نارضایتی ما از ناکارآمدی مسئولین شهرستان این است که در خلوت و جمع های دوستانه و خانوادگی شکایت مان را با الفاظ غلاظ و شداد چنان بیان می کنیم که گویی همه چیز با همین جگرآوری که از خود نمایانده ایم حل می شود. اما با چنین روحیه‌ی محتاط و محافظه‌کاری که داریم تا ابدالآباد در بر همان پاشنه‌ی پیشین خواهد چرخید. برای همین هم کمتر شهری می توان یافت که چنین حجم وسیعی از پروژه های ناتمام، روی دل مردم اش سنگینی کند و اهالی اش برای دهه ها چشم به راه تکمیل طرح های ناتمامی مثل جاده‌ی بهبهان – رامهرمز یا بیمارستان ولی عصر مانده باشند.
پروژه‌ی بیمارستان ولی عصر در حالی وارد چهارمین دهه از ساخت و ساز خود می شود که قرار بود کار دو ساله به پایان رسد اما به لطف مسئولین دلسوزمان توانستیم رکوردی حیرت انگیز بر جا گذاریم و پس از30 سال، عمارت نیمه کاره‌ی بیمارستان در حالی دارد کلنگی و فرسوده می شود که همچنان ساخت و ساز آن ادامه دارد و هنوز هر از چند گاهی مبالغی به عنوان اعتبار به آن اختصاص می یابد و پیمانکاری می رود و پیمانی جدید منعقد می شود و پیمانکار بعدی که سهل است، دولت های تازه، کهنه می شوند و کابینه ای جدید با رئیس و وزیرانی تازه نفس به میدان می آیند و بیمارستان ماکما فی السابق بر کرانه ی جاده‌ی قدیم اهواز، نیمه کاره آرمیده است و بیماران ما بعضا به دلیل ناکافی بودن پذیرش بیمارستان کهنسال شهید زاده و بیمارستان پرترافیک تامین اجتماعی، ناگزیر چمدان درد خود را بسته و راهی سفر تلخ درمانی می شوند و این طریق صعب همچنان به شکل غم انگیزی باقی است و بسا بیماران نه چندان بد حال که قربانی همین جابجایی ها و دیر رسیدن ها می شوند و گزیری جز تحمل نمی ماند که به قول افغان ها ” از تلخ پروا نیست”!!
اما حکایت پر آب چشم جاده های شهر ما!
جای دریغ است که مثل سایر موارد، آمار دقیقی هم از قربانیان جاده های ما وجود ندارد اما بی تردید می توان نام هراسناک “جاده‌ی مرگ” بر مسیر یک صد کیلومتری بهبهان – رامهرمز گذاشت. چه بسیار زن و مرد و پیر و جوان و کارمند و سرباز و دانشجو و … که در این جاده جان باخته اند و هیچ مدیری به خاطر چنین فجایعی نه برکنار شده نه خود کنار رفته و نه حتا کلامی شبیه عذرخواهی بر زبان رانده است. شگفت اینکه هرگاه از مسئولی پرسیده می شود که “چرا عملیات چندین ساله‌ی تعریض این جاده‌ی نا مبارک به پایان نمی رسد؟” جواب این جمله‌ی کوتاه است که “پول نداریم!” و این پول نداشتن ها برای تعریض یک جاده‌ی صاف و یکدست و کفی در حالی شنیده می شود که ظرف مدتی کوتاه تر از زمانی که ما صرف ساختن سهم 50 کیلومتری خودمان از این جاده کرده ایم و هنوز نتوانسته ایم نیمی از آن را تعریض نماییم، هزاران کیلومتر جاده‌ی بزرگراهی بین شهرهای دور و نزدیک کشورمان احداث شده که بسیاری از این راهسازی ها در مناطق کوهستانی و دشوارگذر صورت گرفته و از قضا راه های استان مجاور ما (کهگیلویه و بویراحمد) یکی از مثال های گویایی است که آدم را به حیرت وا می دارد. حیرت از این که درست همان هنگام که مدیران ما همه‌ی ناتوانی هایشان را با دو کلمه‌ی “پول نداریم” توجیه می کنند، چگونه است که جاده های عریض و طویل و تونل های طول و دراز در استان همسایه، سینه‌ی سخت و سنگین زاگرس را می شکافند و به پیش می روند و چون فرشی امن و امان، آرامش و امنیت را در برابر عابران این استان می گستراند؟ تونل هایی که طول برخی از آنها به چند کیلومتر می رسد با کدام اعتبار توانسته طبیعت کوهستانی و صعب العبورکوهستان های حوالی یاسوج را مغلوب خود کند؟ بعید است که کل هزینه های 50 کیلومتری تعریض قربانگاه بهبهان – رامهرمز بیش از هزینه ها و سختی کار احداث فقط دو تونل در کهگیلویه و بویراحمد باشد اما ما باز هم به مردم می گوییم “اعتبارنداریم”. در حالی که آشکارا می توان دید آن چه ما نداریم و همسایگان ما دارند، پول نیست؛ حقیقت این است که ما خیلی چیزها را نداریم که برخی از آنها باعث ناتوانی مدیران ما در کسب اعتبارات عمرانی استانی و ملی شده است. اما اعتراف به ضعف و ناکارآمدی مسئولین به شهامت و صداقت احتیاج دارد که ما این متاع را هم نداریم و نمی شناسیم!
زیاد نیستند شهرهایی که به اندازه‌ی بهبهان، کارهای معطل و ناتمام و رها شده داشته باشند. اما بعضی از این کارهای ناتمام- در مقابل پروژه‌های غول آسای اجرا شده در سایر نقاط – آنقدر کوچک و ناچیزند که ناتمام گذاردنشان دشوارتر از تکمیل شان می نماید. مثلا جاده 9 کیلومتری سیمان که پس از حدود نیم قرن بنا بر تعمیر و تعریض آن شده بود، حدود 5 سال است که روی دست شهر مانده. این جاده که طی 5 دهه‌ی گذشته معبر هزاران کامیون حامل سیمان بوده و در کسب میلیاردها تومان درآمد به صاحبان کارخانه‌ی سیمان یاری رسانده و وزارتخانه های نفت و نیرو هر یک از آن بهره ها برده اند، اکنون که به کهنسالی رسیده، چنین با بی مهری مواجه است و هیچکس عملا تیماردار آن نمی شود!
چند سال پیش از این، کسی به کرسی شهرداری این شهر فراموش شده تکیه زد که خود را “امیرکبیر بهبهان” لقب داد – و چه لقب بی مسمایی! – که در مجالی مبسوط باید به آن چه ایشان بر سر شهر آورد پرداخت. اما یکی از بدکرداری های او که نه امیر بود و نه کبیر، قلع و قمع و ریشه کن کردن درختان بی شماری بود که بعضی شان دهه ها درکنار مردم در بولوار خیابان مرکزی شهر روزگار را سپری کرده و چه روزها و سال ها، گذشته از روزگارانی که کامپیوتر و کانال های مجازی و اینترنت نبود و بچه ها در کنار همین درختان و نخل های زینتی صبور و پاکیزه و آشنا روزهای خود را به شب می رساندند؛ که در آن ایام همین باریکه‌ی بولوار برای بچه ها هم پارک بود و هم باغ و هم زمین چمن. و کسی هرگز نمی توانست باورکند که امیرکبیر خود خوانده را با درختان چه بغض و کینه ای است؛ که آن نخل های میانه قامت زیبا را نه برگ و بار لرزانی بود که بریزد و خیابان را بیالاید، نه قامت سترگ بی قواره ای که مقابل دید رانندگان قرار گیرد و حادثه آفریند. طرفه این که آن چه جناب ریاست بلدیه جاگزین نخل ها فرمود، گیاهی بود که اکنون پس از حدود 6 سال، چیزی میان خار بوته و درختچه می نماید که بیمار و بی رمق همچون خار در مرکز این شهر خشک و تفتیده در چشم اهالی فرو می شود… و این تنها اندکی از سهم کسی بود که نام بزرگ امیرکبیر را حاتم بخشانه به خود پیشکش کرده بود!
شاهکار دیگر شهر ما “کشتارگاه صنعتی” است که کلنگ آن درسال 1381 پیش از اکثر کشتارگاه های دیگر در جنوب کشور به زمین خورد اما با وجود افتتاح پروژه های کشتارگاهی در شهرهای دیگر با صرف دو تا چهار سال زمان، کشتارگاه ما می رود تا دهه‌ی دوم اتلاف زمان و سرمایه‌ی خود را پشت سرگذارد. پروژه‌ی دیگر، طرح فاضلاب شهری است که از سال 1390 کار ساخت آن آغاز شده اما هنوز کیلومترها با خط پایان فاصله دارد و بحث هایی پیرامون غیرکارشناسی بودن آن در جریان است که البته بررسی آن به اهالی فن مربوط می باشد.
مجموعه‌ی ورزشی شهید بقایی نیز که کلنگ آن در سال 1381 زده شد و قرار بر تکمیل پروژه در مدت 5 سال بود – به رغم مراسم افتتاحی که اخیرا انجام گردید – هنوز در بسیاری از زمینه ها نیاز به کار دارد و به خانه ای شبیه است که صاحب آن ناچارا پیش از تکمیل کار، در آن ساکن شده است.
به راستی چرا چنین شده است؟!
اگر داستان پروژه های معوق و ناتمام وکارهای بی سامان شهرمان را دنبال کنیم، سیاهه ای بس طولانی تر در دست خواهیم داشت. ضمن اینکه طرح هایی نیز که به انجام رسیده در بیشتر موارد چنان با مشکل وکاستی و عیب و ایراد مواجه است که گویی هیچ نظارتی در مراحل ساخت و هیچ بازرسی و کارشناسی پس از ساخت درکار نبوده و نیست. در این رابطه فقط به چند مورد از پروژه های ساختمانی دانشگاه علوم پزشکی (شبکه بهداشت و درمان سابق) اشاره می شود. یکی از رخدادهای محیرالعقول قرن که احتمالا تا پایان این سده بی رقیب خواهد ماند، ساختمان چهار طبقه ای است که اتفاقا به همت والای یکی از خیرین شهرمان اعتبارآن تامین شده اما پس از ساخت و برپا کردن اسکلت فلزی این عمارت، آشکار می شود که ساختمان فاقد پله کان جهت رفت و آمد در طبقات مختلف بوده و باید که تدبیری اندیشید. البته پیش از این هم در یکی از واحدهای اداری علوم پزشکی، راه پله منظور نشده و ناگزیر جهت بلا استفاده نماندن ساختمان، پلکان فلزی از خارج ساختمان نصب می گردد. مورد دیگر ساختمان تازه ساز بیمارستان دکتر شهید زاده -واقع در ضلع جنوبی چهارراه بیمارستان با نمای آجری قرمز رنگ – است که هنوز بیشتر قسمت های آن مورد استفاده قرارنگرفته، دارای اشکالات فراوانی است که فقدان سیستم فاضلاب مناسب و خروجی آب های زاید – به رغم چند نوبت بازسازی – و عدم همخوانی معماری ساختمان با ساختمان های درمانی از آن جمله اند. ضمن این که شائبه‌ی ترک تشریفات قانونی در واگذاری بعضی از پروژه‌های علوم پزشکی به پیمانکاران به گوش می رسد که امید است آن سازمان گام جدی در شفاف سازی این موضوع و معایب ذکر شده در ساخت و سازها بردارد.
از این ها گذشته، زمان آن رسیده که در بسیاری از داشته ها و باورهای فرهنگی و اجتماعی مان یک بازنگری جدی بکنیم و بلکه قلم قرمز روی بعضی از آن ها بکشیم. زمانی بود که واقعا باور داشتیم “از هر دست بدهی از همان دست می گیری” و این ضرب المثل ترجمه‌ی کلام حضرت مولانا بود در مثنوی شریف که می فرماید “این جهان کوه است و فعل ما ندا” اما بسیار و بسیار دیدیم راهزنانی که جامه‌ی زربفت مدیر بر تن کرده اند – و برخلاف دزد بی نوایی که از زور گرسنگی و نیاز، دست به مال کسی می اندازد – دست ناپاک خود در اموال خلقی می کنند و بر نانجیبی خود نام زرنگی و استفاده از فرصت و موقعیت می نهند و چون اختاپوس، چمبره‌ی ناپاک خود را بر دار و ندار خلایق محکم و ماندگار می کنند. اما اندک‌اند که سزای بد کنشی خود را در این دنیا ببینند. البته آدمیزاده‌ی مظلوم و محروم که اخیرا به جای مفلوک و بیچاره به او ” آسیب پذیر” می گویند هم برای تحمل زندگی دشوار و مصیبت بارش راه‌هایی جسته است. مثلا گوش می خواباند تا روزی که بشنود فلان دزد رانت خوار مال مردم خور به مشکل یا مرضی برخورده تا فورا سر در گوش آسیب پذیرکناری‌اش کند و بگوید “دیدی! دیدی این قدر مال مردم را خورد حالا باید خرج دوا دکترش بکند!!” که صد البته خودش بهتر از همه می داند این حناها دیری است که رنگ باخته و اولا هیچ دل سوخته ای با چنین کرامات خنک نمی شود و دوم این که از قضا هر چه از درد و مرض و مصیبت است اول و دوم و سوم درکلبه ی بی رونق و دور از صفای همان آدم های بی چیز و فقیر را می زند نه کس دیگر.
مع الوصف سهم همین شهروندان ساده در بی عملی و بدکرداری مسئولان از هر عامل دیگری بیشتر است و این نقش در شهر ما عمدتا در اشکال زیر صورت می گیرد:
1 – نحوه‌ی تعامل ما با مسئولین شهرستان
متاسفانه ما چنان در مشکلات شخصی خود غرق می شویم که مثلا از نماینده‌ی مجلس به عنوان یک قانون گزار توقع داریم همه‌ی توان خود را صرف حل معضلات خود و فرزندانمان کند. از اشتغال تا مسائل نظام وظیفه تا حتی اختلافات خانوادگی و مسائلی که ذاتا در حیطه‌ی دستگاه قضایی یا اجرایی است، همه را به نماینده‌ی مجلس ارجاع داده و انتظار حل آن را داریم و طبعا با توجه به عدم امکان انجام چنین تقاضاهایی، اقبال مردم به وکیل، خود به تدریج کاهش می یابد. از سوی دیگر نماینده در می یابد که اگر بخواهد کرسی خود را در مجلس برای دوره‌ی بعد حفظ کند می بایست به جای پیگیری وظایف قانونی و واقعی خود، عملکردی در حد یک کارگزار شخصی داشته باشد. این ما هستیم که خودخواهانه از عالی‌ترین مقام انتخابی شهرستان می خواهیم تا به جای وضع قوانین درست، به جای نظارت بر عملکرد سایر دستگاه ها و مدیران ارشد کشور و به جای پیگیری و حل مسائل و مشکلات اساسی حوزه انتخابیه، مثلا پیگیر آسفالت کوچه و محله‌ی ما شود و همه ی وقت خود را صرف پاسخگویی به صدها و بلکه چند هزار تماس تلفنی کند که اکثرا حاوی تقاضاهای کاملا شخصی است و چنان چه نماینده به هر دلیل امکان پاسخ دادن به تلفن ما را نداشته باشد یا قادر به رفع مشکل ما نباشد، بی شک زیرسوال خواهد رفت و تخریب خواهد شد.
2 – رویکرد خودمحورانه و فردی به عملکرد مسئولین و عدم پیگیری مطالبات جمعی
اگرچه فرهنگ و ادبیا ت ما سرشار از تحسین گذشت و دیگرخواهی و نیکی بی چشمداشت است اما آن چه در عمل اتفاق می افتد، غالبا ریشه در خودمحوری و خودخواهی ما دارد. تا جایی که اگر داروندار همسایه طعمه‌ی زبانه های آتش شود غالبا نه تنها اقدام جدی و موثری جهت دفع آتش نمی کنیم بلکه قلبا از این که خانمان و اسباب و وسایل خودمان دچار حریق نشده خوشحال خواهیم بود. شاید از میان آن همه پند و امثال نوع دوستانه، ما بیشتر به آن توجه داشته ایم که می گوید “هرکس باید گلیم خود را از آب، بیرون کشد” و” آدم باید کلاه خودش را بچسبد که باد آن را نبرد”.
3 – هراس از مطالبه‌ی جمعی حقوق
بارها اتفاق افتاده که مطالبات یک صنف یا کارکنان یکی از ادارات برای مدت های طولانی پرداخت نشده، در حالی که مطالبات مشابه آن ها را همکارانشان در جاهای دیگر توانسته اند با پیگیری های جمعی دریافت نمایند. اما گویا شهروندان ما از هر تلاش جمعی حتی در چهارچوب قانون و با متانت و خویشتن داری هم پرهیز می کنند و بدیهی است در فرهنگی که “حق گرفتنی است نه دادنی” چنین حقوق و مطالباتی به سادگی در اختیار صاحبان حقیقی آن قرار نخواهند گرفت. مع الوصف در چنین مواردی معمولا درصد اندکی از شهروندان هستند که با وجود ذی حق دانستن خود، اقدامی عملی و چاره ساز را پیشه نمایند و برعکس هر یک سعی خواهد کرد پشت نفر دیگر قایم شود و از آنجا که نفر دیگر نیز خود واجد چنین روحیه ای هست، عملا هیچ اقدامی جهت احقاق حق صورت نخواهد گرفت.
حقیقت این است که برخلاف کسی که گفته است “ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است”، ماهی ما اگر شانس بیاوریم و هنگام صید هنوز زنده باشد، خوب است در اقدامی بی سابقه به جای خودمحوری و تک روی با تشکیل انجمن ها و NGO یا گروه های مردم نهاد و استفاده از توان تخصصی بالای شهروندان در زمینه های مختلف به ریشه یابی مسائلی بپردازیم که تاکنون برایمان مشکل زا بوده و مانع توسعه و آسایش ما شده است و با اقداماتی از این دست هم بخشی از بار مسئولیت زیست اجتماعی در جامعه مان را برعهده بگیریم و هم از مسولین شهرستان بخواهیم، هرآن چه را که تاکنون نخواسته ایم و با تشکیل حلقه ای نیرومند از مردم، نخبگان و مدیران، شهرمان را به جای بهتری برای زندگی بدل کنیم تا بلکه سیر واپسگرا و رکود مرداب واری که دهه هاست مانع یک زندگی شایسته برای اکثریت شهروندان شده است را کند و متوقف کنیم و قابلیت ها و شایستگی های خود را برای زندگی در قرن 21 محقق نماییم. چنین امری آنگاه رخ خواهد داد و ما به یک جامعه نو و به روز تبدیل خواهیم شد که هر یک بخواهیم نخستین گام را خودمان برداریم. تا آن روز بی شک اوقاتمان مثل امروز و روزهای پیشتر زخمی گله و شکایت از خود و دیگران و فلک و چرخ گردون خواهد بود!