دلنوشته ای زیبا در رثای هنرمند دردآشنای کهگیلویه وبویراحمدی +پیام تقدیر وتشکر
دلنوشته ای زیبا در رثای هنرمند دردآشنای کهگیلویه وبویراحمدی +پیام تقدیر وتشکر
از عرق وعلاقه ای که به زادگاهت داشتی که بعد از پایان تحصیلاتت در دانشگاه تهران با توجه به توان بالای هنری که داشتی خیلی به شما اسرار کردند که درتهران بمانی تا مشهور شوی .اما دنبال مقام ومشهور شدن نبودی ،بلکه گفتی من دینی از مردم دیارم بر گردن دارم وباید به استانم بروم ودرد مردم دیارم را فریاد بزنم هر چند که شاید موانع زیادی داشته باشم. وبه مزاق بعضی ها خوششان نیاید.

فریاد جنوب :ای ساربان آهسته ران کارام جانم میرود/وان دل که با خود داشتم با دل ستانم میرد

در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن/من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.

درسوگ مجید عزیزمان

مجید جانم از چه سخن برانم ،
از چشمای زیبایت که جلوه ای ازعظمت خلقت زیبای خالق هستی بود.

از مهربانیت که هر کس ساعتی را با تو همنشین می شد،جذبه محبت ذاتیت اورا مجذوب خود میکرد.

از قدرت بیانت که نشان از معرفت ادب وژرفای عمیق اندیشه ات داشت و بیانت درد محرومین جامعه ات را فریاد میزد.

از هم نشینی با کودکان بگویم که همچون دایه ای مهربان در کنار آنها مینشستی وبا زبان کودکانه با آنها سخن میگفتی.ومحبت وجودت تا عمق جان کودکان نفوذ میکرد واین شعر که ترجمان سخن گوهر بار پیامبر مکرم اسلام است.

چونکه با کودک سر وکارت فتاد/پس زبان کودکی باید گشاد.

با عملت تفسیر میکردی وآنچنان این همنشینی به کودکان را شیفته وجودت نموده است که آنان که بزرگ شده اند از آن خاطرات شیرینی که با تو داشتند میگویند واشک میریزند.
وکودکانی که سن کمتری دارند .مادران مانده اند که چگونه .خبر نبودنت را به آنها بگویند.که شوکه نشوند.

از هنرت بگویم ، هنرمندی که شبانه روز اهل مطالعه وتلاش بود وبا مکاتب هنری مختلف آگاهی کامل داشت وچه زیبا وبا دقت نکته های هنری وتأثیر گذار را در درون آثارهنری خود میگنجاندی که بیننده را مسحور خود مینمود

از آشنای با فرهنگ دیارت بگویم ، در زمانی که مدرنیته بر فرهنگت می تاخت.شجاعانه بسوی ارزشهای نهفته درفرهنگت رفتی وآنها را در قالب فیلم، تله تئاتر ونگارش مقالات وکتب با جلوه ای زیبا که از فکر اندیشه پاکت تراوش میکرد.به جامعه خودت می نمایاندی.
از حضورت درجبهه های جنگ که بدون منیت وبا خلوص نیت بود وهیچگاه از حضورت در جبهه ها نگفتی که نکند ریا شود.
از بنیانگذاری فرهنگ تئاتر دراستان کهگیلویه وبویر احمد وپرورش صدها هنرمند که هر کدام برای خودشان حرفی برای گفتن دارند.وموقعی شما را استاد صدا میزدند با متانت وتواضع میگفتی من هنوز اول راه هستم.
از عرق وعلاقه ای که به زادگاهت داشتی که بعد از پایان تحصیلاتت در دانشگاه تهران با توجه به توان بالای هنری که داشتی خیلی به شما اسرار کردند که درتهران بمانی تا مشهور شوی .اما دنبال مقام ومشهور شدن نبودی ،بلکه گفتی من دینی از مردم دیارم بر گردن دارم وباید به استانم بروم ودرد مردم دیارم را فریاد بزنم هر چند که شاید موانع زیادی داشته باشم. وبه مزاق بعضی ها خوششان نیاید.

از عرفان وشب زنده داریهایت بگویم که چه خلوت های عارفانه ای با معبودت داشتی وهیچگاه بروز ندادی که چگونه قلبت را با راز ونیاز خالصانه ات سیقل داده ای.

از نویسندگیت بگویم که از قلمت جزبیان درد محرومین جامعه ات ، وارزشهای فرهنگ ایرانی و اسلامیت دفاع از ارزشهای ایثار ،ایثار گران وشهدا که خود با آنها دمخور بودی ودفاع از ولایت چیزی تراوش نمیکرد.

از محبت به پدر ومادر، همسر ،فرزندانت، برادران وخواهرانت اقوام وفامیل ودوستان وآشنایان که موقعی که خبر عروجت را شنیدند هر کدام در خلوتی نشسته وخاطرات زیبای با تو بودن را در ذهن مرور میکردند وازنای دل فریاد میزدند. وبرپهنای صورتشان اشک که نشان از غم بزرگی بود سرازیر میشد.
مجید جانم
باز هم خیلی حرف دارم که بیان کنم.اما باز میگویم خدایا راضیم به رضای تو
وبا این بیت خودم را تسکین میدم.
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا تو همراهش باش.
خدایا خودت با لطف کرمت این عزیز سفر کرده به عالم معنی را دستگیرباش وبامرادان خود پیامبر مکرم اسلام(ص) واهل بیت عصمت وطهارت(ع) محشور گردان.
امّادر آغازین ساعت اول ماه مبارک رمضان بود که زنگ تلفنم به صدا درامد به صفحه نمایش گوشیم نگاه کردم.نام برادر بزرگوارم کربلایی حشمت اله را دیدم. این برادر صبور ومهربان ومردم دار که همیشه ما را شرمنده محبت ومعرفت خود مینماید.انگشتم را با سختی بر روی صفحه گوشی کشیدم که ارتباط بر قرار شود. وبه دلم افتاده بود در این اول صبح خبرمهمی دارد.سلام واحوالپرسی کردیم.با آرامشی گفت برادرم ،مجیدم دلبندم به سوی حق شتافت.
خبری سنگین بود.
آیا باید برای همیشه با عزیز دلمان پاره وجودمان خدا حافظی میکردیم.
اولین دعای که کردم این بود خدایا خودت به پدر ومادر همسر فرزندان وبرادران وخواهرانش صبر عطا کن..
خود را به منزل برادرم رساندم کسی نبود که کسی را دلداری بدهد چون همه صاحب عزا بودند.
چون ایام کرنا بود برادرم به من مأموریت داد متنی آماده کنم وخبر آسمانی شدن پاره وجودم را در فضای مجازی منتشر کنیم واز طرفی با توجه به وضعیت کرونا از همه فامیل دو ستان و آشنایان تقاضا شود که با همه محبت ولطفی که دارند بخاطر حفظ سلامتیشان در مراسم تشیع شرکت نکنند..

نوشتن این خبر برایم خیلی سنگین بود .اما باید تمکین میکردم.
همینکه خبردر گذشت هنرمند متعهدمان درفضای مجازی منتشرشد سیل تماس ها وپیامها سرازیر شد وهمه عزیزان.
خانواده های صادقی،هاشمی وشجاعی وفامیلهای وابسته را شرمنده محبت خود نمودند.
وهمه ابراز میکردند که دوست داریم در کنار شما باشیم واظهار همدردی کنیم.که جا دارد ازهمه عزیزانی که اظهار محبت کردند صمیمانه تشکر نماییم.
وبا تماس های تلفنی ووارسال پیامک به ما تسلای خاطر دادند وبه خصوص اهالی محترم ،فهیم وقدر دان تنگ سریز که زحمت آماده نمودن قبر این عزیز را فراهم نمودندصمیمانه تشکر کنیم.
مجید جانم
چه تشیع جنازه غریبانه ای داشتی، اما هزاران انسان با پای دل وقلبی اندوهگین از دور در تشیع جنازه ات حضور داشتند.تا جایی که آسمان جبران کرد.از شروع تشیع جناز بغضش ترکید.وباریدن را آغاز نمود.
عمو جانم
یک لحظه بیاد تشیع جنازه سرور وسالار بی کفنمان حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام افتادم که مظلومانه در صحرای کربلا دور از مدینه بخاک سپرده شد .با خودم گفتم
مجید جان
در خلوتت با خدای خود وتوسلاتت با حضرت ابا عبد الله الحسین حتماخواسته ای که کاری کند. که مراسم تشیعش با شکوه بر گزار نشود.تا در قیامت شرمنده ارباب بی کفنش نشود.
جا داردمجددا از همه سروران وبزرگوارانی که به هر شکل ممکن ابراز محبت وهمدردی نمودند از طرف خودم وخانواده های صادقی ،هاشمی وشجاعی تشکر کنم.بر خودم فرض میدانم از برادرم ،زن برادرم وهمسر وفرزندان مجید عزیزم وبخصوص حسین آقا عزیزم که پرستاری از مجید عزیز را در دوران بیماری بر عهده داشتند تشکر کنم.وچیزی ندارم بگویم جز اینکه بگویم.
اجرکم عندالله.
اللهم عواقب امورنا خیرا

عموی عزادارت

همت اله صادقی