قدرشناسی شاگرد از استاد به رسم ادب | لاهوتی، ماهچراغ ادب و سیاست هم رفت
قدرشناسی شاگرد از استاد به رسم ادب | لاهوتی، ماهچراغ ادب و سیاست هم رفت
قصه استادم را چنین بنویسم که خود مظهری از سیاستمدار عاقل بود. او که گاهی در بیان خاطراتش به قول خودشان، به ضرورت هم‌سنخی گذشته‌مان بیان می‌کرد، مملکت‌مان را از سیاستمداران عاقل خالی می‌دید.

آنچه می‌خوانید از سری یادداشت های مخاطبین این پایگاه خبری است و انتشار آن به معنای تأیید تمام یا بخشی از آن نیست. شما هم می‌توانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید یا نقد کنید.

پایگاه خبری فریاد جنوب ؛ یادداشت سید علی عباس محدث

بنام خدا

به مشیّت قادر و قاهر لایزال، قادر ادب و قاهر اخلاق را تا جایگاه ابدی همراه شدیم. همۀ مردم استان بویژه اهالی شرافتمند و با وفای کهگیلویه را در میدان امام حسین(ع) دهدشت و در ایام منتهی به اربعین جدش، حضرت اباعبدالله الحسین(ع) گردِ هم آورد تا همآوردِ ادبیان و فرزانگان را چون نگینی بلورین در بغل گیرند و مصیبت نامه ای از جنس عطار نیشابوری را، مقارن با آنچه عطار در سیر آفاق انسان نوشت، در سیر به اَنفُس به تصویر کشند.

او که گنج نامه ای وزین از اخلاق و تهذیب نفس بود و الهی نامه ای از فرازهای مولایش علی(ع)، در تعامل با خواجه عبدالله انصاری، «رساله دل و جان» بود برای مردم کهگیلویه.

چنین سرشتی نیکو را «حذف مرگ» بود که پرنیا آن را در باب مرزهای مرگ و زندگی نوشت ولی لاهوتی خود آغاز زندگی است که هیچ مرزی با مرگ ندارد.

قصه استادم را چنین بنویسم که خود مظهری از سیاستمدار عاقل بود. او که گاهی در بیان خاطراتش به قول خودشان، به ضرورت هم‌سنخی گذشته‌مان بیان می‌کرد، مملکت‌مان را از سیاستمداران عاقل خالی می‌دید. سیاستمدارانی که نه چون ماکیاولی و «شهریار»ش از رذایل اخلاقی، سیاست بورزند و نه چون مقدمه «قلعه حیوانات»جورج اورول، آدم خوب را آدم مرده می دانست.

اگر کتاب می خواند، به دنبال کتابخانه سرا نبود، اگر کتابخانه داشت، به حقیقت کتاب خوان بود. اگر سیاست را دوست داشت، سواد سیاسی هم داشت. سواد سیاسی را برای سواری بر مردم نمی پنداشت. اگر شهری را به شور درآورد، به خاطر شیرین زبانیش نبود بلکه بهایی شیرین، برای مردم شهرش قائل بود. همواره از سنخیت‌ها با من می‌گفت. هم‌سنخ بودن را عامل همکلامی، رفاقت، درک متقابل، همفکری و همراهی می دانست.

همۀ توصیه اش به کتاب خواندن بود. خواندن نه فقط برای دانستن، بلکه کتاب خواندن برای بیدار ماندن در میان خفته ها را ضروری می دانست و از قول سعدی می گفت که؛
باطل است آنچه مدعی گوید
خفته را خفته کی کند بیدار

می خواست که پرواز کردن در میان نشسته‌ها را آغاز کنیم و از قول حافظ می‌گفت؛
شهر خالیست زعاشق بُوَد کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند

توصیه می کرد که باید چگونه زنده ماندن در میان جهالت ها را یاد بگیریم و از قول مولانا می‌گفت؛
وقت آن است که از خواب جهالت سر خویش
برکنی تا به سرت بر وزد از علم نسیم

و در پی جان بخشیدن به خشک مغزهای سیاست زده و دین ستیزی بود که به قول خودشان، راهنمای چپ می زدند ولی به راست می رفتند. همیشه از شعور سیاسی می گفت. معتقد بود سیاست دانی، تنها داشتن ژست روشنفکری با ادا و اصول ریش پروفسوری و کت و کراوات نیست بلکه سواد سیاسی را نیاز اساسی جامعه می دانست.

هیچگاه به دانش آموزانش با نگاه استاد و شاگردی آنها را خطاب قرار نمی‌داد بلکه، به عنوان شاگرد ایشان، همواره خود را رفیق و همراه او می دیدم. همیشه آسمان دانش و معرفتش فراتر از محدودیت های منفعت طلبان و تزویرگران بود. به یقین می گویم، اگر اندک قطره ای از فضایل علمی، خصایل اخلاقی و مظاهر رفتاری استاد لاهوتی را در سیاستمداران بی کیاستی که هرآنچه را خود لایقش بودند، لاحقه اش کردند، وجود داشت، از همان اول هم زبانش با چنین جمعیتی سخن می گفت نه وداعش!

مگر سخنش چه بود که سالها تیغ و دشنه برکشیدند و پنجه در پنجه قفل کردند و دست‌ها را در آسمان کوتاه خود گره زدند تا سلامت در مدیریتش را به زیر سؤال ببرند؟ آیا در تفکرشان، سیاستمدار و مدیر صادق و پاک سرشت بی معنا بود؟

مگر صِدقَش در سیاست، ادبش در گفتار، حلمش در برخورد با اجتماعات و علمش در چگونگی مدیریت را چگونه پنداشتند که هر گزینه ای را بکار گرفتند تا قلمش بشکنند و قدمش را بستوه آورند و زبانش را ببندند و مرامش را از مردم شهرش بگیرند؟

کجای خطابه‌اش ایراد داشت که آنروز و روزهای بعد، بیدار نشدید تا چنین روزی، حسرت و حقارت و خودفریبی تان را در کاسۀ رعب و ریا درآمیزید و پشت مهر و وفای مردم پنهان شوید و «وامصیبتای لاهوتی» بخوانید؟

همه مکر و حِقد و فسق و درک تان بر آن بود تا رشتۀ فهم و خرد را به تیشۀ جهل و جمود فکری تان بگسلید و زندگی مردم را از دانش لاهوتی، و کیاست لاهوتی را بر مدیریت کهگیلویه منفک کنید، که کردید.

حال که احوال سرگشته شهرمان موجب سکوت از بیان هرآنچه بودید و عامل شدید و مانع گشتید، شده است، بالاغیرتاً از یوم الحسر و قیامت نگوئید که آن روزها که لاهوتی ترس از عذاب آخرت را در عمل بر می‌آمد، انکارش کردید و بر لذت دنیا کیف نمودید.
مانده ام چرا امروز که مردم زجر کشیده و عزادار، عزتش می بخشند و داشته هایش را پاس می دارند، صاحب عزا شده اید و اوصافش را مغتنم می شمرید؟

آری جانان من، این بود مُهره ای که باید مُهر تأیید می گرفت و مِهتر مردم می شد. نگذاشتید، تا امروز که مرگش، مهار جهل و عتابتان شد.

به یقین، انشاءالله روح شان با اجداد طاهرینش محشور و نام نیکویش، دولت سرای اندیشه های فروزان و قلب های پاک خواهد بود.

  • منبع خبر : فریاد جنوب