آنچه میخوانید از سری یادداشتهای ارسالی مخاطبین فریاد جنوب است و انتشار آن به معنای تأیید تمام یا بخشی از آن نیست. شما هم میتوانید با ارسال یادداشت خود، این مطلب را تأیید و یا نقد کنید.
پایگاه خبری تحلیلی فریاد جنوب ؛ به قلم محسن خرامین : ادبیات و سیاست در چه نقطهای به هم میرسند و در کجا از هم جدا میشوند؟ مرز میان قلمروِ آنها در کجاست؟
تمییز و خطکشی مرز نه در میان ادبیات و سیاست که در تمام ساحات علوم انسانی کاری است بهغایت دشوار.
شاعر، نویسنده و ادیب بودن و به عبارتی اهل فضل بودن یکی از صفات اولیه عالمان اعصار گذشته در این سرزمین بوده است. در تاریخ این مرزوبوم همه علوم از نجوم و شیمی گرفته تا برخی پیشرفتها و دستاوردهای علمی در دوره معاصر با زبان شعر بیان میشده است.
بسیاریها تاریخ ایران را یک تاریخ ادبیاتی و شعری میدانند که سایه شعر و ادب فارسی و عرفان و تصوف بر آن سنگینی میکند. اگرچه مناسبات قدرت و رقابت در دربار سلاطین و جنگ در میان «پدران و پسران» مسیر تاریخ را بهپیش آورده است، اما شعر و ادبیات فارسی بخش جداییناپذیر قدرت و دربار بوده است که گاهی در قالب مدح و ثنا زمینهساز خلق آثار بزرگ و ماندگار ادبی شده است و گاهی در دوری و نزدیکی ادبیات با قدرت شاهکاری بهمانند شاهنامه و زمانی نیز اندرزنویسی ملوکانه را سبب شده است.
این بارِ سنگین در غرب و قبل از همه در یونان بر دوش فلسفه بود و شاه- فیلسوف افلاطون را باید نتیجه همگرایی سیاست و فلسفه دانست؛ اما در تاریخ ایران اگر بخواهیم تعبیر معادلی هرچند کم حضور به کار بریم تعبیر سیاستمدار- ادیب (شاعر) تعبیر نزدیکی است که آخرین بازماندگان آن را در یکی دو دهه ابتدایی قرن گذشته خورشیدی در حوزه ادبیات و سیاست میتوان سراغ جست.
چه در غرب و چه در ایران، درهمآمیزی یا همنشینی هر حوزه و ساحتی با سیاست در نهایت آنچه گفته میشود ساحت منفی و شیطانی سیاست است که مدام با نگاه اخلاقی از سیاست بد گفته میشود و ادبیات و شعر را قربانیان آن میدانند. ولی کیست که نداند گریزی از سیاست نیست و شاعران و نویسندگان بهعنوان بخشی از جامعه روشنفکری هر کشور مبتلای سیاست هستند.
البته آنچه در طول سالها و دهههای اخیر در سپهر عمومی ایران شاهد آن بودهایم بیشتر منازعات و تقلاییهایی بوده است که هرچند نمیتوان گفت بخشی از سیاست نیستند اما همه سیاست نیز نبودند.
کمتر شخصیت و تحصیلکرده ادبی یا هر حوزه دیگر علوم انسانی در ۱۰۰سال اخیر بوده است که با کوچکترین توفیق علمی، تحصیلی و کاری قدم به میدان کار و فعالیت سیاسی نگذاشته باشد و همه عمر یا بخشی از آن را در منازعات سپری نکرده باشد.
برای اهالی ادبیات در ایران در یکصد سال اخیر پیوستن و عضویت در گروههای سیاسی چپ بخشی از مسیر بوده است و اندکی نیز راه عرفان و مولانا را در پیش گرفتند.
سید قادر لاهوتی را باید از همین دریچه دید. معلم ساده و خوشذوق ادبیات فارسی که از دورافتادهترین و محرومترین استان کشور به دانشگاه رفت، آموزگار ادبیات فارسی شد و در مدرسههای کم امکانات و ساده با فرزندان عشایر شروع کرد و بعد با ادامه تحصیل و کسب مدرک دکترا در همین رشته در دانشگاه نیز تدریس مینمود.
وی دانشآموخته سبک و سیاقی از ادبیات بود که بیشتر در مکاتب ادبی قبل از انقلاب یا در محضر استادان معروف ادبیات اتفاق میافتاد.
تسلط و دلبستگی ادبی وی به شاعران کلاسیک همچون فردوسی، مولانا، سعدی و حافظ بود که بعدها وقتی به سیاست آمد زبان و ادبیات سیاسیاش نیز شعر بود و نثر فارسی.
لاهوتی مانند اکثر فضلای وادی سیاست علایق عارفانهای داشت که در گفتار و سلوک خود سعی بر ادای آن داشت. تجربه سیاست و فعالیت سیاسی بخش اجتنابناپذیر از عمر تمام چهرههایی است که در استانهای کوچک به جایگاهی میرسند و اکثراً به فعالیت سیاسی یا مدیریتی پناه میآورند (از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم).
ملجائی که البته گذر حسین پناهی که ازقضا او و لاهوتی متعلق به یک سرزمین بودند به آن نیفتاد.
ساحت سیاست و بهویژه در میدان عمل تفاوتهای بنیادین با دنیای ادبیات و شعر دارد. وادی سیاست قواعد مخصوص به خود و ناملایمات بسیار دارد و کمتر پیشآمده است شاعر و نویسندهای پا در این عرصه گذاشته باشد و بعدها از «تجربه بطالت» و ندامت خود نسروده باشد.
شاعر و ادیب در عالم سیاست مجال کمتری برای ادبیات خواهد داشت و به همین علت سطح تألیفات و تولیدات این گروه اگر صفر نباشد به صفر نزدیک است؛ تا این سوال همچنان باقی باشد که آیا دو گانه سیاستمدار و شاعر ممکن است یا خیر؟
نمیتوان همنشینی و عبور از مرزهای دو ساحت ادبیات و سیاست را یک پارادوکس دانست چراکه چنین اتفاقی محتمل و مشابه آن در اکثر فرهنگها موجود است؛ اما اجتنابناپذیر بودن و آسیبها بر قلمرو ادبیات و اهالی آن بیشتر خاص جوامعی نظیر جامعه ما است که عوارض و پشیمانیهای احتمالی بعدی نه مربوط به ساحت سیاست که خاص سیاست و فعالیت سیاسی در مناسبات فعلی در ایران است.
لاهوتی به نسبت بسیاری از سیاستمداران در کهگیلویه و بویراحمد خوب توانست سویه ادبی، اخلاقی و مردمی خود را حفظ کند و با وجود جدیت و لیدری در کار سیاسی و جریانی اما از ادبیات در سطح انس، مطالعه و برخی محافل ادبی در شهرستان غافل نشد.
سید قادر لاهوتی آنقدرها پیر نبود که پیرمرد صدایش کنند. دوستان و شاگردانش وی را «استاد» میخواندند، اما به قول جلال آل احمد که در رثای نیما نوشته بود؛ او چشم بسیاریها در آن نقطه کوچک از ایران بزرگ بود. مردی که حالا دیگر در میان ما نیست و با بدرقهای ماندگار و کمنظیر و چشمانی پراشک به خاک سپرده شد.
- منبع خبر : همدلی