شعری دردناک در وصف لودابی که سوخت
شعری دردناک در وصف لودابی که سوخت
افتاده در دل و آتشی در وطن چولوداب پیرهن سوخته بر تن شنیدم فریاد میکشد چنان نیر افتاده در دام و شعله بر بدن

پایگاه خبری فریادجنوبfaryadejonoob.ir

افتاده در دل و آتشی در وطن
چولوداب پیرهن سوخته بر تن
شنیدم فریاد میکشد چنان نیر
افتاده در دام و شعله بر بدن
میزند موج صبح و شعله زرد
بر گل وخارو چون بلوط گزن
نوبت شد بعد خائیز خیس عرق
که البرز جان داد با گل ختن
چین کجایی?لوداب گر گرفته را
چو همدمی نیست.فریادی بزن
داد میزد کوه نیر زخائیز پر درد
سوخته جانم، توچنینی با من
پاسخ آمد،جان البرز میسوزد هنوز
تا ابد با درد خود هیچ نگوید بمن
میل سخن دارم من به لوداب فقیر
بهوش باش.چون باد داردبا فتن. #

سعیداعظامی