علل بروز  جنگ در منطقه تنگ تامرادی
علل بروز  جنگ در منطقه تنگ تامرادی
در تنگ تامرادی جنگ به وقوع پیوست و ۶ روز به طول انجامید. درگیری با تقابل نیروهای دولتی با نیروهای جلیل و بابکان و کی لهراسب آغاز شد. همزمان با این درگیری، نیروهای شکرالله خان و بویراحمد علیا در سرگچینه به هم ملحق شده و به سوی تنگ تامرادی حرکت کردند. نیروهای امام‏قلی خان رستم از طریق پسکوه جلیل به نیروهای بویراحمدی پیوستند،نیروهای دولتی با منطقه آشنا نبوده و نیروهای محلی از پیش در منطقه مسقر شده و کمین کرده بودند. بنابراین، نیروهای دولتی متحمل تلفات زیادی شدند. گویا تعداد کمی از لشکر شیبانی، جان سالم به در بردند و بویراحمدی‏ ها از اردکان تا تنگ تامرادی، ۴۲ کشته دادند. با نامه‏ ی سرلشکر شیبانی و ناصر خان قشقایی به سرتیپ خان و غلامحسین خان و موافقت کی لهراسب، جنگ خاتمه یافت. نیروهای دولتی از طریق کوشک وارد فهلیان شده، عقب نشستند.

حوادث تاریخی را علل و عواملی بوجود می‏آورند. توجه نکردن و  عدم‏ یادآوری و بررسی موشکافانه‏ ی آن علل و عوامل باعث انحراف افکار عمومی‏ و تحریف تاریخ می‏شود. بنابراین بعد از گذشت هفتاد و هشت سال از واقعه‏ ی جنگ تنگ تامرادی در شرایطی که گاه عده‏ا ی با انگیزه‏ های خاص، به آن پرداخته اند، لازم است ریشه‏ های این حادثه بررسی شود. چرا که برخی از عوامل و ریشه‏ ها از خود حادثه مهم‏ترند و لازم است که مردم استان بویژه اهل قلم و اندیشه با ریشه‏ های این واقعه آشنا شوند و خود قضاوت کنند. باید یادآوری کرد که تاریخ بر پایه‏ ی اسناد و مدارک است و با افسانه و رمان فرق دارد و برخاسته از احساسات و گرایشات قومی‏ و قبیله‏ ای نیست.

پایگاه تحلیلی خبری فریادجنوبfaryadejonoob.ir

فروپاشی ساختارهای عصر صفوی: دوران حاکمیت زندیه و تاثیرات آن

کریم خان زند به عنوان ‏یکی از مدعیان حکومت بعد از مرگ نادر شاه، پس از به قدرت رسیدن، به اقداماتی دست زد که برخی از آنها در خاک این استان بوده است. وی برای به دست گرفتن قدرت و از بین بردن مخالفین خود، در سال ۱۱۷۱ ه.ق برای سرکوبی کوه‏ نشینان کوه‏ گیلویه و بهبهان، به بهبهان حمله کرد. با خیانت رئیس علیرضا قنواتی کریم خان موفق شد بهبهان و کوه‏ گیلویه را به تصرف خود درآورده و غارت کند. وی در سال ۱۱۷۳ ه.ق مجدداً به بهبهان حمله و آن را تصرف کرد و قسمت بهبهان و پیشکوه تا ساحل دریا را بخاطر خدمات رئیس علیرضا قنواتی به حاکمیت وی درآورده، حاکمیت ناحیه‏ ی پشتکوه (کو ه ‏گیلویه) را هیبت اله خان فرزند مسیح خان باوی داد. در سال ۱۱۷۷ ه.ق کریم خان مجدداً به کهگیلویه و بهبهان حمله کرد و پس از تصرف بهبهان و سرکوب قبایل و ایلات حاکمان دست نشاده، به لیراوی حمله کرد. ایلات آن را شکست داد و غارت کرد و بیش از ۱۳۰۰ نفر از اسرا را در کنار رود خیرآباد که مقر سپاهیانش بود، گردن زده و کله‏ منار ساخت. این اقدامات از‏ یک طرف موجب جابجایی بعضی از خانواده‏ ها شد و از طرف دیگر باعث نارضایتی و کینه‏ جویی بعضی از سران ایلات از زندیه گردید که خود پیامدهایی را بدنبال داشت.‏ یکی از این پیامدها عدم حمایت ایلات بویراحمد از زندیه در اختلافات آنها با خاندان قاجار بود که با پیوستن به قاجار، موجب تحکیم موقعیت سیاسی نظامی‏ آنان در مقابل زندیه گردید.

روزگار هرج و مرج: دوران حاکمیت قاجار:

الف: عملکرد پادشاهان قاجاری بر اساس وصیت فتوا گونه ‏ی آقا محمد خان

ایل قاجار به همت آقا محمد خان بر لطفعلی خان زند پیروز و حاکم ایران گردید. وصیت فتوی گونه‏ ی آقا محمد خان به جانشینانش مبنی بر اینکه اگر می‏خواهید بر ایران حکومت کنید “بگذارید مردم گرسنه و بی‏سواد باشند”، بعنوان ‏یک دستورالعمل حکومتی بوسیله‏ ی فتحعلی شاه و دیگر پادشاهان قاجاری به جان و دل پذیرفته شد و عملی گردید

در زمانی که نیروهای قاجار بسمت شیراز حرکت کردند، عده‏ای از بویراحمدی‏ها و برائیها با فتحعلی خان دیدار کردند، یکی از علل بوجود آمدن این دیدار ریشه در اقدامات حاج ابراهیم خان کلانتر داشت،چرا که وی وزیر سلسله‏ ی زندیه بود که حال به علل مختلف از جمله سنت دوران نادری به ولی نعمت خود پشت کرده و به قاجاریه گرایش‏ یافته است. عامل دیگر جدایی بویراحمدی‏ها از حمایت زندیه و پیوستن به قاجاریه، اختلافی بود که با ممسنی‏ ها که از بستگان مادری لطفعلی خان زند بودند ایجاد شد. این گروه از بویراحمدی‏ها و برائیها جهت اعلام حمایت، نزد فتحعلی شاه قاجار رفته، با وی دیدار کردند و با زرنگی آقا قاسم حکم خانی برای خان برائی و ‏هادی خان بویراحمدی فرزند کی ملک نوشته شد و به‏ هادی خان والی معروف گردید، با شکست زندیه، سلسله‏ی قاجاریه تاسیس شد و حاکمانی برای مناطق مختلف انتخاب گردید.

ب: سیاست قاجاریه، متأثر از سیاست انگلیس در ایران تا قبل از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ م  روسیه

به قدرت رسیدن فتحعلی شاه برابر است با توجه سه قدرت استعماری روس، انگلیس، فرانسه به ایران و سیاست انگلیس مبنی بر ضعیف نگه داشتن حکومت مرکزی تا به بهانه‏ ی حمایت از آن برای دفاع از مستعمراتش بتواند در ایران حضور داشته باشد. این سیاست انگلیس و اجرای وصیت آقا محمد خان بوسیله‏ ی پادشاهان قاجار و سنت‏ های چهارگانه‏ ی افشاری در ایران و خاص استان ما موجب بروز مسائلی شد که در پایان حکومت قاجاری به اوج رسیدند. فتحعلی شاه بعد از رسیدن به قدرت، با بدبین شدن نسبت به حاج ابراهیم خان کلانتر و قتل او و تبعید بستگانش، دستور داد تا طرفداران وی را در مناطق مختلف حاکمان جدید، تحت تعقیب قرار دهند. دامنه‏ ی این اقدامات به کوه‏ گیلویه و بویراحمد نیز کشیده شد. زیرا در زمانی که قاجاریه سرگرم مشکلات شمال از جمله گرجستان و تفلیس بود، تا زمان کشتن حاج ابراهیم خان کلانتر ایلات کوه‏ گیلویه و بویراحمد نیز مشکلات خاص خود را داشتند و در این فاصله‏ ی زمانی بر اثر اختلافات میان طیبی و بویراحمد،‏ هادی خان والی کشته شد و برادرش شاهین خان به قدرت رسید.

شاهین خان نیز به دست برادرش به قتل رسید،محمد طاهر خان فرزند‏ هادی خان توانست با کشتن قاتل پدر، زمام امور را به دست بگیر،این حوادث دقیقا همزمان با گرفتاری‏ های قاجار در شمال و بدنبال آن بدبینی فتحعلی شاه نسبت به حاج ابراهیم خان کلانتر بود، صادق خان آقای قاجار، حاکم جدید کوه‏ گیلویه، مأموریت کشتن محمد حسین خان حاکم کوه‏ گیلویه و بهبهان را داشت. وی برادر حاج ابراهیم خان کلانتر بود و احتمالاً بعضی از سران ایلات و طوایف طرفدار و‏ یا متمایل به این خاندان را دستگیر کرد. می‏توان گفت که دستگیری و کور کردن محمدطاهر خان و میرزا سلطان محمد خان با برادرش و شریف خان باوی و کریم خان دشمن زیاری و تنی چند از سران ایلات در سال ۱۲۱۷ ه.ق، در حادثه‏ ی کشته شدن حاج ابراهیم خان کلانتر بوسیله‏ ی فتحعلی شاه، بی تأثیر نبوده است.

سیاست قاجاریه مبنی بر اختلاف انداختن و حکومت کردن، باعث بروز اختلافات زیادی میان ایلات و قبایل گردید. در چنین شرایطی که در این موقعیت سیاسی هر روز حادثه‏ ای بوجود می‏آمد، محمدشفیع خان نوئی فرزند ‏هادی خان از نسل کاظم خان نوئی که از سران مقتدر زمان نادرشاه بود در سال ۱۲۴۸ ه.ق (۱۲۱۰ه.ش) به کلانتری و ضابطی تمامی ‏چاربنیچه رسید. اقدامات حاکمان قاجاری در اختلاف انداختن میان سران ایلات موجب شد تا بعضی از سران ایلات از جمله بویراحمدی‏ ها و دشمن ‏زیاری‏ ها همه‏ ی تلاش خود را بکار بستند تا باعث تضعیف و سقوط محمد شفیع خان نوئی و ایل مقتدر او شوند که در نهایت منجر به جنگ نوئی و بویراحمد در سال ۱۲۶۰ ه.ق و شکست و تضعیف نوئی‏ ها گردید. این جنگ باعث بروز اختلافات درون خانوادگی و حوادث مربوط به قتل محمد شفیع خان نوئی در سال ۱۲۶۵ ه.ق گردید.

محمد‏باقر خان فرزند محمد شفیع خان نوئی که بر اثر مخالفت با نیروهای دولتی  موجب شکست و کشته شدن بیش از چهارصد نیروی دولتی در تنگ پیرزال شده بود با سرپیچی از عباسقلی خان لاریجانی، حاکم بهبهان و کوه‏ گیلویه موجب شد تا نیروهای دولتی به کمک سران ایلاتی که از تضعیف نوئی خوشحال بودند قلعه‏ ی پلی را محاصره کرده و بعد از دو ماه محاصره توانستند وی را در سال ۱۲۶۶ ه.ق اسیر، تبعید و اعدام کنند.

سلسله ‏ی خوانین نوئی به دنبال این حادثه بر اثر اختلافات داخلی میان محمد خان فرزند محمد شفیع خان و محمدعلی خان برادرزاده و قاتل او روز به روز ضعیف تر شد تا در زمان آقاخان که بخاطر ازدواج با بی ‏بی هما، خواهر خداکرم خان و بیوه ‏ی محمدحسین خان طیبی با سیاست خداکرم خان بویراحمدی در گرفتن قلعه‏ ی پلی سلسله ‏ی خانی نوئی از هم پاشید و منقرض شد و در دیگر ایلات پراکنده گردید.

با به سر آمدن اقتدار نوئی، بخش وسیع ی از منطقه‏ ی آنها به وسیله‏ ی بویراحمدی‏ها به رهبری محمدطاهر خان اشغال و در سال ۱۲۷۰ ه.ق میان فرزندانش تقسیم شد. با این تقسیم، علی محمد خان، کلانتر بویراحمد گرمسیر گردید و در تابستان در حوزه‏ ی برادران خود به سردسیر می‏رفت و  عبداله خان و شکراله خان، کلانتران بویراحمد سردسیر شدند. نهایتا بر اثر اختلافات بین آنها، عبداله خان برادر خود علی محمد خان را دستگیر و زندانی کرد که پس از مدتی موفق به فرار شد. بر اثر این اختلافات، قشونی از سرباز و غلام و توپچی به جنگ عبداله خان رفت و وی را در حالی که زخمی ‏شده بود، دستگیر و به بهبهان بردند. عبداله خان به تحریک الله‏ کرم خان باوی و به وسیله‏ ی اسمی ‏فرزند بمونا در بهبهان کشته شد. محمدعلی خان نوئی نیز در برگشت از شیراز به بقیه‏ ی ایل عبداله خان حمله و آن را غارت کرد. باقیمانده‏ ی ایل به ممسنی کوچ کردند.‏ بعد از غارت طایفه‏ ی بکش که بوسیله‏ ی بویراحمد و به سرپرستی خداکرم خان در سال ۱۲۷۲ ه.ق انجام گرفت و در سراب ننیز جهت استراحت توقف کرده بودند، اهالی رستم و بکش و باشت و باوی با حمایت ایل نوئی که در تعقیبشان بودند، آنها را محاصره کردند که باعث کشته شدن چهار پسر کا علیشاه اولاد میرزا علی گشته و‏ یکی از آنها اسیر شد که شبانه نزد الله‏ کرم خان باوی رفت و وی را به او بخشید و آزاد کرد. در این جنگ عبداله خان برادر خداکرم خان، زخمی ‏و به بهبهان اعزام شد ولی به تحریک الله‏ کرم خان به قتل رسید. بعد از این حادثه بر اثر دخالت دولتی ‏ها و سران ایلات بویژه میرزا حسین ساداتی زمینه‏ ی اصلاح بوجود آمد و خوانین باوی و بویراحمد در شاه‏ فضل بهبهان عهد بسته و سوگند‏ یاد کردند. ولی خداکرم خان با سوگند دو پهلوی خود نقشه‏ ی قتل الله‏ کرم خان باوی را کشید که در برگشت در محل گدار گهر خیرآباد الله‏ کرم خان عامل قتل برادرش را بهمراه پسرش به قتل رساند و ایل باوی را غارت کرد. شعر زیر سروده‏ ی وی در اجرای این توطئه بود:

تش گرو رو خیراباد چه بدگیاره         دسم و هجی رسه، تگرس بواره

خداکرم خان با قتل الله کرم خان باوی، اسمی، ‏فرزند بمونا از طایفه‏ ی اولاد میرزا علی را که قاتل اصلی بود به قتل رساند و تصمیم به غارت طایفه که در اطراف پلی (ضرغام آباد) اسکان داشت گرفت. طایفه ‏ی هم پیمان او که در سراب ننیز چهار پسر کدخدای آن، کا علیشاه، به خاطر حمایت از خداکرم خان به قتل رسیده بودند، به سمت گچساران و باشت کوچ کردند. اما به دستور خداکرم خان، علی پناه خان آروئی راه را بر آنها بست و موجب شد تا علیشاه و علی پناه خان و کاگدا به قتل برسند. ولی طایفه موفق شد به دوگنبدان و باشت کوچ کند. کی ولی بعد از قتل پدرش کا علیشاه، کدخدا شد و از دو ایل باوی و قشقائی زن گرفت. در همین سال عده‏ ای از خوانین بختیاری به خداکرم خان بویراحمدی بیگلربیگی تمام کوه‏ گیلویه پناهنده شدند و با حمایت او به بختیاری حمله و آنجا را غارت کردند. اما بختیاری‏ها با نفوذی که در مرکز داشتند با نیروهای دولتی شیراز و جاهای دیگر جهت استرداد اموال بختیاری به کوه ‏گیلویه حمله کردند و خداکرم خان با گرو گذاشتن فرزندش متعهد پرداخت غرامت گردید.

خداکرم خان که زنان زیادی داشت، صاحب فرزندان زیادی گشت و تلاش آنان برای جانشینی خداکرم خان، اختلاف میان او و فرزندانش را به دنبال داشت. بی ‏بی شهین دختر خان ممسنی تلاش می‏کرد فرزندان خودش جانشین باشند. کربلایی خانم جان زن محمد حسین خان، دختر عبداله خان مقتول نیز کوشش می‏کرد تا شوهرش جانشین خان گردد. این تلاش برای جانشینی بویژه اختلاف زن‏ها باعث تراژدی غم ‏انگیزی در خانواده شد. چرا که علاقه‏ ی خداکرم خان به بی‏ بی شهین موجب شد که محمد حسین خان به دایی خود کی محمد باقر تامرادی نزدیک شود. برای حل این اختلاف، خداکرم خان، دو فرزندش بنام‏ های کلبعلی و سلبعلی را نزد کی محمد باقر گرو گذاشت. کی محمد زکی پدر کی محمد باقر و برادرش کی ناصر نیز نزد خداکرم خان به گرو ماندند. نهایتاً بر اثر حرف‏های نیش دار محمد حسین خان به داییش، کی محمد باقر، دو پسر خداکرم خان را کشته و اجساد آنها را به دروهان نزد خداکرم خان فرستاد. خداکرم خان نیز به تلافی، کی محمد زکی و کی ناصر را کشته و برای هر چهار نفر مراسم عزا گرفت. در موقع عزاداری فرزند دیگرش با لگد اسب کتل کشته شد و هر پنج نفر را در دروهان دفن کردند. تراژدی غم‏ انگیزی که بر اثر جهل، هوا و هوس دنیایی و شیطنت زنانه بوجود آمد. این بیت شعر را خدا کرم خان در پی این وقایع سرود:

تش بنم من بیراحمد ‏چی وش نمونه      مه ایخوم سی کلبعلی میراث بمونه

دنباله‏ ی اختلافات، به‏ یک سری حوادث میان طرفین و دستگیری خداکرم خان به وسیله ‏ی محمد حسین خان و کوچ به ناحیه ‏ی بختیاری و پلارد منجر گردید. کار به دخالت حاکمان کشید. در جنگ میان احتشام السلطنه حاکم کوه ‏گیلویه و شیخ کنگان، خداکرم خان و محمد حسین خان هردو حضور داشتند. به خاطر تدبیر مشروط خداکرم خان، شیخ کنگان تسلیم شد. وقتی محمد حسین خان متوجه شد که احتشام‏ السلطنه تصمیم به دستگیری او دارد، به سوی وی شلیک کرد. نایب احتشام‏ السلطنه کشته شد. محافظین او محمد حسین خان را در سال ۱۲۹۶ ه.ق در برازجان به قتل رساندند. بیت زیر در این خصوص است:

سیل کردم و پس سرم حالومه نییم        تیر کردم و احتشام  نایبه زییم

در سال ۱۲۹۷ نیروهای قشقایی به رهبری اسماعیل صولت‏ الدوله و نیروهای بویراحمد سردسیر به ایلات و عشایر عباسقلی خان، کلانتر بویراحمد گرمسیر حمله، آنها را غارت کرده و آرو را به محاصره در آوردند. لکن بر اثر طولانی شدن محاصره، راه مسالمت در پیش گرفتند که با واسطه‏ گری آقا کیخای دره شوری به صلح انجامید. ناگفته نماند که عباسقلی خان نسبت به رعیت، خشن و بی‏رحم بود؛ تا جایی که گویند فردی را که به او خشم گرفته بود، روغن مالید و در معرض گرمای خورشید نگاه داشت تا از بین رفت. خاطرات اسکندر خان عکاشه مأمور وصول مالیات در دوران زمامداری خوانین بختیاری و خوش‏گذرانی ‏هایی که داشت، بخصوص در میهمانی ‏های محمد شفیع خان طیبی نمودار هزینه ‏های گزافی است که گوشه‏ ای از داستان‏های غم‏ انگیز و تملق توام با هزینه می‏باشد و نشانگر فقر حاکم بر منطقه با توجه به سیاست حاکمیت و سوء استفاده‏ ی حاکمان و مأموران دولتی بوده است.

اختلاف میان خداکرم خان و فرزندانش موجب شد که ولی خان و‏ هادی خان، راه را بر پدر بسته و او را به قتل برسانند. پس از قتل پدر هردو به کلانتری بویراحمد سردسیر رسیدند. ولی خان از سوی دولت به سِمَت ایلخانی ایلات کوه ‏گیلویه رسید و موجب شد که طوایف کومره به فارس کوچ کنند. در زمان وی کی محمد‏علی تامرادی از طرف او نزد کی ولی اولاد میرزا علی رفت. طایفه‏ ی وی، پیش‏تر بر اثر فشار خداکرم خان به باشت مهاجرت کرده بود. کی محمد‏علی تامرادی، با دادن تامین، آنان را به منطقه‏ ی کوه ‏گیلویه باز‏ گرداند. در زمان ایلخانی ولی خان، کریم خان فرزند محمد‏‏‏‏حسین خان به پشتیبانی طوایف آقایی و کوی گیوی با عمو‏های خود به مخالفت برخاست اما کاری از پیش نبرد و به اصفهان رفت. چون در اصفهان نیز حمایت نشد، به محل مراجعت کرد و به عباسقلی خان آرویی، کلانتر بویراحمد گرمسیر پناه برد. وی، با حمایت عباسقلی خان به جنگ با عمو‏هایش رفت. جنگ میان آنان، موجب کشته شدن‏ هادی خان در چرام شد. ولی خان و طرفدارانش به بختیاری پناه بردند.

کریم خان که با رشادت فردی به سمت ایلخانی بویراحمد و کوه ‏گیلویه رسیده بود به لقب بهادرالسلطنه نایل گردید و راه دشمنی با عباسقلی خان را در پیش گرفت. سیاست حاکم بر خوانین و طوایف بویراحمد، با سنت حاکمان قاجار مبنی بر اختلاف انداختن و حکومت کردن مترادف بود. کریم خان مغرورانه برای سلطه ‏ی بی چون و چرای خود و از بین بردن همه ‏ی رقیبان تلاش کرد. اعمال وی از جمله چپاول و غارت ایلات و گماشتن کدخدایان ستمگر و ظالم و تلاش در سرکوبی قهرآمیز بقیه ‏ی ایلات و طوایف هم باعث قتل خود او شد و هم زمینه‏ ی جنگ تنگ تامرادی در فردا روز تغییر سیاست مرکزی و خارجی را بدنبال داشت. کریم خان با سیاست نزدیکی و دوستی با حاکمان شیراز و بهبهان و همدستی با خان باوی پایه‏ ی خود را مستحکم کرد. اما در داخل به هر حادثه و اختلافی میان ایلات بر پایه‏ ی غرور و قدرت دامن می‏زد. در ادامه ‏ی این سیاست توام با غرور و اقتدار بود که در محرم ۱۲۸۳‏ه.ش به زیدون تاخت و طایفه ‏ی لرکی بختیاری را غارت کرد. این عمل وی، با توجه به نفوذ بختیاری‏ها در حکومت مرکزی، پیامدهایی را برای او بدنبال داشت.  او همچنین با حمله به سی سخت علیرغم ناتوانی در تصرف کامل سی سخت وپا درمیانی حاج قوام بختیاری که پسر خاله مشترک کریم خان و ملاقباد سی سختی بود و صلح با ملا قباد باستناد قرآن مجید که منجر به همراهی یکی از پسران ملا قباد و چند نفر از جنگجویان سی سخت با ایشان گردید ولی بمحض خروج از سی سخت با زیر پا گذاشتن پیمان دستور داد که با همراهان سی سختی بعنوان گروگان برخورد وبرای کسب وجهه دست بسته با خود ببرند . اینگونه اعمال موجب وحدت شکراله خان فرزند ‏هادی خان و شاهین خان فرزند ولی خان و ملا قباد سی ‏سختی و طوایف تامرادی و گودرزی شد. در زمانیکه ضیغم‏ الدوله قشقایی حاکم جدید بهبهان و کوه ‏گیلویه، عازم بویراحمد شده بود تا به همراهی کریم خان به چنار آمده و از آنجا به بهبهان برود و معمولاً با استقبال طوایف همراه بود، نقشه‏ ی قتل او ریخته شد و در دلی کالوس بویراحمد راه را بر او بسته و به قتلش رساندند. این قتل موجب قتل‏ های دیگر و غارت ایلات طرفین گردید.

از دیگر عوامل مهم اختلافات ایلات بویراحمد، تقسیم بویراحمد علیا و سفلی در سال ۱۳۳۱‏ه.ق میان شکراله خان و غلامحسین خان است که باعث اعتراض خان چرام گردید. سران و ایلات کوه ‏گیلویه و بویراحمد سرگرم اختلافات داخلی و تقسیمات علیا و سفلی بودند و هیچ مرجعی برای دفاع از جان و مال ایلات ضعیف وجود نداشت. حاکمیت تنها بر پایه‏ ی قدرت و غارت و چپاول و نوعی هرج و مرج لگام گسیخته، میان سران استان تقسیم شده بود. در این زمان، بعضی از استان‏های همجوار ما با حضور در صحنه‏ های ملی، توانستند طبق ماده‏ی ۶۳ قانون انتخابات، در مجلس نماینده داشته باشند؛ مثل ایلات شاهسون قشقایی، خمسه ‏ی فارس، ترکمن و بختیاری.

سران کوه‏ گیلویه و  بویراحمد که منطقه را دنیا و خود را حاکم مطلق می‏دانستند نتوانستند از نمد انقلاب مشروطیت کلاهی درست کنند و متأسفانه از فرصت‏ های پیش آمده نه تنها استفاده نکردند که به سوء‏استفاده از مردم مشغول شده، این فرصت‏ ها را از دست دادند. آنچنان که اعطای القاب ایل خانی به شکراله خان و ایل بیگی به سرتیب خان به پیشنهاد سردار سپه وزیر جنگ و تصویب احمد شاه که سایر خوانین را نیز تحت اختیار آنها قرار داده بود، نه تنها به بهتر شدن اوضاع کمک نکرد که به قتل و غارت‏ها و اختلاف میان ایلات و قبایل بیشتر دامن زده، زمینه ‏های سقوط و سکون را بر مردم منطقه تحمیل و باعث عقب نگه داشتن آنان شد.

 

حاکمیت رضاخان و تشکیل ارتش در ایران مصادف شد با شکست چهره‏ هایی که ساخته‏ ی دست استعمار بودند، در شرایط پیش آمده دیگر انگلستان به آنها نیازی نداشت و شیخ خودسر محمره، خزعل ‏یکی از آنها بود. در عملیات جدی نیروهای ارتشی در خوزستان در سال ۱۳۰۳ ه.ش  با حضور شخص رضا خان، ایل بویراحمد نیز شرکت داشتند.

همین امر باعث شد تا شکراله خان به لقب ضرغام الدوله و سرتیپ خان به لقب هژیر عشایر مفتخر گردند، آنان از این معرفی و افتخار نیز نتوانستند استفاده ببرند بلکه غرور و جاه‏ طلبی باعث شد تا به اختلافات قبلی میان ایلات دامن زده و به منظور تلافی، به رقبای دوران کریم خان حمله برند. در نتیجه سرتیپ خان و غلامحسین خان با تجهیز افراد زیادی از تیره‏ های مختلف بویراحمد و زمانی که کی نصیر بهادر در سی ‏سخت بوده است در سال ۱۳۰۵‏ه.ش به لوداب حمله کنند و تیره ‏های مختلف ایل تامرادی را غافلگیر و غارت نماید.

با دلاوری‏ ها و حماسه آفرینی ملاکریم تامرادی و فرزند جوانش ملا فریدون و تنی چند از بستگان او در دره سرد لوداب، نیروهای بویراحمدی به رهبری سرتیپ خان و غلامحسین خان و فرماندهی نظامی‏ کی لهراسب با بیش از هفتصد نیروی سرشناس بویراحمدی سرکوب شدند. با رسیدن کی نصیر به محل حادثه، تفنگ‏ چیان او از جمله علی‏ کرم به کمک حماسه‏ سازان اصلی ملا کریم و فرزند جوانش فریدون قریب هفتاد تن از آنها را کشتند؛ لکن ملا کریم خود کشته و فرزندش زخمی ‏شد. شاعران محلی در این رابطه شعرها گفتند که به پاره‏ ای از آنها اشاره می‏شود:

تو خِت و هفتصد سوار مو خم فریدون             بریزم ورشو وتو مثال بارون

کی نصر بنگ ایزنه هی تامرایی                       ایلم سر کف زه لهراس و جانی

کی نصر و پاتاوه لک پتی که                          پنش تیر ملاکریم بی مروتی که

کی نصر و پاتاوه شون دا سوار                         کریم آتش وبار بیت قطار

لهراس بو باتولی دی اردشیری                       کی گفته و دره سرد پنجک بگیری

اومیم و سی جنگ لوانه زیم                           بدبختی کور وابیم کریم نیم

اورمونوم سی کی قباد نجف جا نی                   جخونه چوشو زیم تا چیشه و جا نی

کوی نیر مازه دراز ریش و لوا بی                      بدبختی سی کی گیوی پاک شال ونا بی

کوی نیر مازه دراز ریش و ر رو بی                    نصر محمیلی سی جنگ کلو بی

تفنگ علی کرم بازم کرپنا                              فضیل و فاضل زه قباد رمنا

تو بردی بز گرله مو وش نمردم                        مو زمه زین زردل، اسپله بردم

سییل امومزایه کنیت و خاکم                         نصر محمیلی کرده حلاکم

تو بردی بز گرله کهری الوس                          مو زمه ملا قباد تفنگ ملوسه

تامرایی نَرَسی غیر سه بُر مال                          چیشَ کُشت چیشم گِرُت باقیشَ خَه دال

از دیگر اعمال خشونت آمیزخوانین بویراحمد ، در غروب آخرین روز پاییز و درست در شب یلدا درسال ۱۳۰۵ ه. ش سرتیپ خان و غلامحسین خان پسران کریم خان  با تعداد نسبتا زیادی نیرو به امیر آباد که اولین روستا و قلعه جنگی قبل ازمرکزیت سی سخت بود غافلگیرانه حمله نمودند .  در این جنگ که ۲ شب و ۲ روز طول کشید با رشادت مدافعان اندک ، بیش از ده ها نفر از سی سختی  ها که بیشترشان زن و کودک بودند ،  کشته شدند  و کی لهراسب با فرستادن قرآن و سوگند ،  ساکنین قلعه را فریفت و بعد از باز شدن درب قلعه همگی ساکنان قلعه اعم ازمرد و زن و کودک را به گلوله بست (یکی از زخمی های قلعه کودک ۶ ساله ای بود که چند سال پیش فوت نمود و مستنداتی هم از خاطرات ایشان موجود است ) . دو نفر از فرزندان ملا قباد به نام های نصرالله و یدلله هم کشته و یکی از فرزندان ملاقباد بنام اسکندر نیز زخمی شدند . در این جنگ هم نیروهای مهاجم نتوانستند به سمت مرکز سی سخت پیشروی کنند و با دادن تلفاتی بیش از۲۰ نفر عقب نشینی کردند که اینهم شکست دیگری در کارنامه خوانین و کی لهراسب بحساب می آید ،تصور می شود برای جبران شکست سی سخت ، تصمیم گرفتند به لوداب حمله کنند که منجر به جنگ دره سرد گردید  .

جنگ دره سرد حماسه‏ ی مرگ و حیثیت و جنگ نا‏برابر چند نفر در برابر تمامی ‏قبایل و طوایف بویراحمد سردسیر بود که در نهایت به شکست مهاجمین انجامید.

این جنگ آخرین دلیل بروز جنگ تنگ تامرادی نبود. در سال بعد، کی لهراسب برای تلافی قتل بستگان و هم‏رزمان برادرش به خانواده‏ ی کیامرز که ‏یکی از تفنگ چیان مدافع تامرادی‏ها در جنگ دره سرد بود به آنها در پشته ی زیلایی  حمله کرد. کی لهراسب ضمن غارت افراد زیادی از بستگان او از پیر و جوان و زن و مرد و حتی کودکان را به قتل رساند. وی همچنین دامنه‏ ی تهاجم خود را تا دهدشت کشاند و آنجا را غارت کرد. کی لهراسب افراد زیادی را برای غارت اموال ایلات و کاروان‏ها به قتل رساند و تمام جاده‏ های کاروانی داخلی و خارجی و ایلات را نا امن کرد.

جا دارد سوال شود آیا دولت مرکزی حق دارد اینهمه جنایت و قتل و غارت خودی و غیر خودی و ناامنی را تحت تعقیب قرار دهد. آیا می‏توان غارت و ناامنی و کشت و کشتار را حماسه نامید و عاملین را دلیران کوهستان خواند.

زمینه‏ ی دیگر جنگ تامرادی جنگ دورگ مدین در سال ۱۳۰۷ بود که ظاهراً به حمایت از خان ممسنی در مقابل نیروهای دولتی بود. این نیروها، رئیس تجار بوشهری را برای وصول مالاجاره‏ ی زمین‏های خود در ممسنی حمایت می‏کردند. در اصل، حمایت از خان ممسنی بهانه ‏ای بود برای غارت، چپاول و جنگ و کشتار که به دنبال آن جاده‏ های تجارتی از بوشهر تا بختیاری را زیر پوشش غارت و دستبرد خود قرار می‏دادند.

اختلافات میان خوانین باشت و باوی قتل‏ های زیادی را بین طرفین به دنبال داشت. نیروهای بویراحمدی با حمایت خود موجب تقویت و به قدرت رسیدن اسداله خان باوی در سال ۱۳۰۷‏ه.ش شدند ولی در سال ۱۳۰۸ تصمیم به تصرف باشت و قتل اسداله خان گرفتند. این کار که ظاهراً به حمایت از‏ یکی از زنان او انجام گرفت به علت همکاری اسداله خان با مأمورین دولتی بود. شورایی در منطقه‏ ی فشیان از امام قلی خان رستم و غلام‏حسین خان بویراحمدی و سرتیپ خان، در منزل کی مکی تاس احمدی تشکیل شد. و کی مکی به دو دلیل با این طرح مخالفت کرد: اولاً میزبان جلسه بود و ثانیاً مادرش از ایل باشت باوی بود. ولی او مورد تهدید خان‏ها قرار گرفت. کی لهراسب از او حمایت و طرفداری کرد ولی تصمیم نهایی گرفته شد. نیروهای بویراحمدی در سال ۱۳۰۸ باشت را تصرف کردند و در شامگاه روز آخر اسفند ماه، اسدالله خان را در منطقه‏ ی شلال‏دون باشت به قتل رساندند.

نقشه‏ ی قتل اسدالله خان باعث شد تا شکراله خان بویراحمدی و مظفر خان آریایی داماد اسد خان و رقبای غلامحسین خان و سرتیپ خان تصمیم به قتل کی مکی بگیرند. این تصمیم با تحریک ‏یکی از بستگان او، به مدد اختلافات خانوادگی در میان طایفه‏ ی تاس‏ احمدی عملی شد. این اختلاف درون خانوادگی بخاطر رقابت خوانین و سران ایلات مشکلات عدیده ای را بوجود آورد که تا‏ یاغی‏گری کی رستم و تسلیم او در بهبهان کشیده شد.

شاه‏گردون و واقعه‏ ی تنگ تامرادی

غارت و قتل و کشتار درون ایلی و برون ایلی توسط عاملین جنگ تنگ تامرادی در شرایطی انجام می‏گرفت که رضاخان با تمرکز‏گرایی عزم خود را در برقراری امنیت و ایجاد آرامش جزم کرده بود و تلاش داشت تا شرایط لازم را برای اسکان عشایر فراهم کرده و فضای فرهنگی و امکانات لازم برای رشد و توسعه را ایجاد نماید. طبیعی بود که برای این منظور، در پی از بین بردن کسانی مثل شیخ خزعل خواهد بود و عاملان نا امنی و هرج و مرج در درون طوایف و قبایل را نیز سرکوب خواهد کرد. جنگ تنگ تامرادی نتیجه‏ ی اینچنین عواملی بود و دولت مرکزی باید چنان هزینه‏ ای را برای برقراری امنیت می‏پرداخت. می‏توان گفت که بی‏ احتیاطی آنها در تعقیب نیروهای بویراحمدی و اعتماد نادرست به خوانین قشقایی به عنوان راهنمایان قشون دولتی، موجب غافلگیری آنان و تحمل تلفات بود. چرا که با تجربه و عقل تناسب ندارد که اکثر نیروهای ستونی کشته شوند و راهنمایان حتی ‏یک نفر زخمی ‏ندهند.

سران ایلات احساس می‏کردند که پس از تغییر حکومت، شاه جدید (رضاخان) قادر به کنترل اوضاع نیست و می‏توانند با کشتن سربازان دولتی، خودکامگی‏ های خود را ادامه داده و با به دست آوردن اسلحه، آزادانه به غارت کاروان‏ ها و ایلات بپردازند.

بنابراین نیروهای دولتی به فرماندهی سرلشکر شیبانی، برای سرکوب حاکمان شورشی بویراحمد و برقراری امنیت در منطقه، از شیراز به سمت بویراحمد حرکت کردند. سران بویراحمد ابتدا در اول تیر ماه ۱۳۰۹، قاصدانی نزد سرلشکر شیبانی به اردکان فرستادند تا از آنها درگذرد و منطقه را به ایشان واگذارد تا در آن به میل خود فرمانروایی کنند. شیبانی به این درخواست بهایی نداده نیروهای خود را به سوی بویراحمد حرکت داد. لکن صولت‏ الدوله‏ ی قشقایی به زعم خود برای کی لهراسب و میر غلام هرکدام یک قطار فشنگ فرستاد و به حاملان نامه پول داد.

نیروهای بویراحمد (بیش از ۴۰۰ تفنگچی) در اولین درگیری، در اردکان راه را بر  نیروهای دولتی بستند. نتیجه آن شد که ۱۷ نفر از بویراحمدی‏ها کشته شدند و نیروهای دولتی به سمت بویراحمد حرکت کردند. بار دیگر، بویراحمدی‏ها در محل سنگ و منگ کمین کرده و با آنها روبرو شدند. این درگیری نیز به شکست بویراحمدی‏ ها و عقب ‏نشینی آنها به دشت روم انجامید. پیشنهاد دیگری از طرف بویراحمدی‏ ها به سرلشکر شیبانی داده شد. گویا طی آن علاوه بر ذکر دوباره‏ ی درخواست‏ های پیشین، بر آن مفادی افزوده بودند. سرلشکر شیبانی درخواست آنان را رد کرد و نیروهایش با راهنمایی خان قشقایی به سمت سپیدار و سپس تنگ تامرادی که نیروهای بویراحمدی در آنجا کمین کرده بودند، حرکت کردند.

در تنگ تامرادی جنگ به وقوع پیوست و ۶ روز به طول انجامید. درگیری با تقابل نیروهای دولتی با نیروهای جلیل و بابکان و کی لهراسب آغاز شد. همزمان با این درگیری، نیروهای شکرالله خان و بویراحمد علیا در سرگچینه به هم ملحق شده و به سوی تنگ تامرادی حرکت کردند. نیروهای امام‏قلی خان رستم از طریق پسکوه جلیل به نیروهای بویراحمدی پیوستند.

نیروهای دولتی با منطقه آشنا نبوده و نیروهای محلی از پیش در منطقه مسقر شده و کمین کرده بودند. بنابراین، نیروهای دولتی متحمل تلفات زیادی شدند. گویا تعداد کمی از لشکر شیبانی، جان سالم به در بردند و بویراحمدی‏ ها از اردکان تا تنگ تامرادی، ۴۲ کشته دادند. با نامه‏ ی سرلشکر شیبانی و ناصر خان قشقایی به سرتیپ خان و غلامحسین خان و موافقت کی لهراسب، جنگ خاتمه یافت. نیروهای دولتی از طریق کوشک وارد فهلیان شده، عقب نشستند.

خوانین بویراحمد از این واقعه، به مطلوب نرسیدند. حکومت مرکزی، دیگر بار، حساب شده‏ تر عمل کرده، پس از دستگیری و مجازات سرکشان و عاملین واقعه‏ ی تنگ تامرادی، امنیت را بر منطقه حاکم و با تأمین نیازمندی‏ های توسعه، راه را برای ترقی منطقه هموار ساخت.

کی لهراسب از پافشاری بر مطامع خود چیزی حاصل نکرد. او، همان سال، در یکی از غارتگری‏ هایش در جاده‏ ها با بستن راه بر قشونی که از بهبهان به ممسنی می‏رفت در منطقه ‏ی رستم هدف گلوله‏ ی ‏یکی از سربازان زخمی ‏قرار گرفت (یا به تعبیری خداکرم کی گیوی، ‏یکی از بویراحمدی‏ها) و کشته شد و دستش از دنیای آمال کوتاه گشت.

نیروهای حکومت مرکزی به سرپرستی سرهنگ محمد‏حسین جهانبانی ، برای برقراری امنیت در کوه‏ گیلویه و بهبهان در تل خسروی استقرار یافتند و به این ترتیب، اولین حاکم نظامی منطقه مشخص شد. خوانین و سران ایلات که عاملین بروز واقعه‏ ی تنگ تامرادی بودند، تسلیم و دستگیر شدند. در سال ۱۳۱۱ ه.ش، با حضور کی نصیر‏ بهادر، ملا قلندر شیخ، سید محمد‏حسین و نظرخواهی از سید صدرالدین ملک حسینی پیرامون اعدام ‏ها و اجرای حکم شرعی، دادگاه نظامی ‏صحرایی تشکیل شد. اعدامی ‏ها ۱۶ نفر بودند. پس از اعدام غلامحسین، آخرین آنها، جهانبانی طی سخنرانی اعلام کرد امیدوارم این آخرین اعدام باشد و افزود “مردم فکر نکنند که من در بهبهان و تل خسروی هستم و از چگونگی اعمال آنها بی‏خبرم. باید بدانند که در خواب و بیداری، همه وقت در روح و جسم و قلب شما می‏باشم و همه چیز را به موقع خواهم فهمید”. این هشداری بود به عاملین ناامنی و غارت و کشتار تا دست از اعمال خود بکشند و امنیت حاکم شود.

 اگرچه پس از اسقرار نیروهای دولتی، عده‏ای به کوه‏ها متواری شده و به یاغی‏گری روزگار گذرانیدند؛ آنان که شرایط موجود را پذیرفتند و خواهان ایجاد امنیت در منطقه‏ ی خود شدند، گامی ‏به سوی پیشرفت برداشتند. در این مناطق مدرسه تاسیس شد و در نتیجه از دیگر مناطقی که مخالف برقراری امنیت بودند جلو افتادند. سی ‏سخت اولین جایی بود که با خواستن معلم و تأسیس مدرسه، پله ‏های ترقی و توسعه‏ ی فرهنگی را زودتر از بقیه طی کرد. بعد از آن باشت، چرام، لنده و کت بهمئی با پذیرش وضعیت موجود، شاهد برپایی اولین مدارس بودند که نتیجه‏ ی آن تربیت اولین فرهنگیان بومی ‏بود؛ تا جایی که تعداد پیشکسوتان بازنشسته‏ ی فرهنگی امروز در مناطق مذکور موید این واقعیت است./زاگرسیها